eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 رسیدیم به مسجد برای تشییع 🌷 رفقا و همکاراش دور و بر مسجد جمع بودن غمی تو صورتاشون نبود بیشتر لبا به خنده باز بود. حال و هوای حیاط مسجد فرق میکرد. پیکر پاک حسین قمی و یکی دیگه از همرزماش داخل مسجد و گرداگردش رفقا و همرزما و جامونده هایی که با نوحه ی مداح زار زار گریه میکردن. گریه های مردونه و یواشکی حال مجلس رو یه جوری کرده بود. انگار کسی پنجه انداخته به گلوشون و نمیذاشت که گریه کنن انگار مجبورن که گریه نکنند.... 🌷یاد خودم افتادم... محمودرضا ! خندیدم... من هم اون روز خندیدم... از درون لِه شدم ولی خندیدم... . تو حیاط روبروی در مسجد ایستاده بودم جوری که در ورودی بین من و تابوت دیده بشه. 🌷بی اختیار برگشتم‌ به چهارسال قبل به آخرین باری که اومده بودم همین مسجد زمانی که پیکر مطهر رو آورده بودن تا رفقاش با اون وداع کنن و تشییعش بکنن. بالای سر پیکر حاج اسماعیل مات عظمت و غربتش نشسته بودم که دیدم هم وارد شد. گوشه ای از مسجد ایستاده بود و نگاهش رو از پیکر حاج اسماعیل بر نمیداشت. هیچ وقت گریه ی محمود رو ندیده بودم اِلّا تو روضه. روضه خون روضه ی ارباب رو میخوند و محمود با ابروهای در هم رفته ریز ریز اشک میریخت. دوست داشتم همونجا بلند شم و برم پیشش و بغلش کنم. بیشتر از شش، هفت ماه بود که ندیده بودمش. دلم حسابی براش تنگ شده بود...اما اون لحظه نمیشد. روضه که تموم شد پیکر حاجی رو رو دست گرفتن تا تشییعش کنن. با تابوت به حیاط مسجد رفتم و منتظر شدم تا محمود بیاد. درست همینجایی که امروز ایستاده بودم.... پیکر حاج اسماعیل رو از مسجد بیرون آوردن من هم پشت سرشون کفشهامو پوشیدم و منتظر محمود شدم.! طولی نکشید که محمود هم اومد بیرون.! ویلچر یکی از رفقاش رو که تازه جانباز شده بود رو داشت هُل میداد. تا هم رو دیدیم لبخندی به هم حواله کردیم و دستی باز کردیم و عطش دلتنگیمون رو تو آغوش هم سیراب کردیم.... ولی مگه سیراب میشدیم... حیا داشتم کسی بفهمه که چقدر دوستش دارم... نشد زیاد بغلش کنم نشد نشد نشد اون روز باهم قرار گذاشتیم که فرداش بریم آمل مراسم حاج اسماعیل. و اون سفر آخرین باری بود که محمود رو دیدم... آخرین بار ... ....🌷🕊 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ که بخش‌هایی از حیات جاودانه به روایت برادرش احمدرضا بیضائی را می‌خوانید: ... حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر، در روز میلاد رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (علیه‌السلام ) به شهادت رسید. روز شهادتش روز عید و تعطیل بود. من در شهرستان ترکمانچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از هم سنگر‌های نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت «من همانی هستم که با محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان.» بعد گفت: «تو در تهران یک کلاسی می‌رفتی، هنوز هم آن کلاس را می‌روی.» منظورش کلاس مکالمه عربی بود که می‌رفتم و با محمودرضا قبلا درباره آن صحبت کرده بودم. او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیره منتظره بود. چیزی در دلم گذشت. یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچه‌های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است، اما با این همه، حرفی از محمودرضا نبود. بعد از گپ کوتاهی قطع کردم. تلفن را که قطع کردم به فکر فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. دو ساعت بعد، حدود ساعت ۱۰ شب بود که برادرخانم محمودرضا زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت محمودرضا در سوریه مجروح شده و او را به ایران آورده‌اند. تا گفت مجروح شده، قضیه را فهمیدم. گفتم «مجروحیتش چقدر است؟» گفت «تو، پدر و مادر را فردا بیاور تهران، اینجا می‌بینی.» این را که گفت مطمئن شدم محمودرضا شهید شده است. منتظر بودم خودش این را بگوید. دیدم نمی‌گوید یا نمی‌خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می‌زند؛ قبل از خداحافظی گفتم «صبر کن! تو داری خبر مجروحیت به من می‌دهی یا ؟» گفت «حالا شما پدر و مادر را بیاورید.» از او خواستم که اگر خبر دارد بگوید، چون من از قبل منتظر این خبر بوده‌ام. گفت «طاقتش را داری؟» گفتم «طاقت نمی‌خواهد. شهید شده؟» تایید کرد و گفت «بله محمودرضا شهید شده.» گفتم «مبارکش باشد.» بعدا دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم، تا شروع به صحبت کرد داخل خانه صدای گریه بلند شد.. ...🌹🍃 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
____~••°° ...°°••~_____ ، (علیه‌السلام ) و (سلام الله علیها) در یکی از روز‌های بعد از ، لپ‌تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به شهید محمدحسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد. دو تا گلوله به پهلوی چپش خورده بود. دکمه‌های پیراهنش باز بود و خون پهلویش، زیرپیراهنی سفیدش را رنگین کرده بود. چشم‌هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود. از محمودرضا پرسیدم «چیزی هم می‌گفت اینجا؟» گفت «تا نفس داشت می‌گفت ... (سلام الله علیها) ... ... (سلام الله علیها) ...» درست دو ماه بعد، پیکر خود محمودرضا آمد. در معراج الشهدا در حال انتقال به بهشت زهرا (سلام الله علیها) بود. رفتیم که او را ببینم. پیکر را در آمبولانس گذاشته بودند. رفتم تا او را ببینم. لباس‌های رزمش هنوز تنش بود. سر تا پا خون. اما زخم‌های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود. پیکر به بهشت زهرا (سلام الله علیها) منتقل شد و قبل از انتقال برای تشییع، فرصت شد تا زخم‌های پیکرش را ببینم. بازوی چپ تقریبا از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش‌ها و موج انفجار داغان شده بود. پهلوی چپش هم پر از ترکش‌های ریز و درشت بود. بعدا شمردم. روی پیراهنش ۲۵ تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود. شمردم ۱۰ تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه این جراحت‌هایی که بر پیکرش می‌دیدم، زیبا بود. زیباتر از این نمی‌شد که بشود. عمیقا غبطه می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش. بی‌اختیار زیر لب گفتم ماشاالله برادر.‌ ای والله. حقا که شبیه حسین (علیه‌السلام ) شده‌ای.»، اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا (سلام الله علیها) بود. چه می‌گویم؟... هیچ کس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده‌هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند، اما بچه‌های خودمان که بعدا رسیده بودند می‌گفتند نفس‌های آخرش بود که رسیدیم. حرف نمی‌زد. نمی‌دانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود ... گفته باشد. ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃