eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پهلوون برا یتیم پدره برا وامونده عصاست برا درمونده دسته برا مظلوم حقه برا ظالم مرگه برا هرچی نامردیه ، ترس... 💐 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
خیال میکنند جنگ سر ما کلاه گذاشته اما... به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ ؛ اما تصمیم گرفت که خونش در راه اسلام ریخته شود و شد. که سنش کمتر از ۱۵سال بود ، جمله‌ای سوزاننده دارد که با آن می‌خندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبونِ دو عالمند. می‌گوید : « همه خیال می‌کنند جنگ ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته ، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم» آهسته ... به پرواز بیندیش، تا باد پریشان نکند بال و پرت را ... شرح عکس: عصر نهم اردیبهشت۱۳۶۱ اردوگاه موقت کنار جاده اهواز - آبادان در مقابل انرژی اتمی یک روز قبل از شهادت 🌷🕊 ...🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت آخر )🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین حواس آقا مهدي به جاي ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و يكنفس تا واحد تبليغات دويد. وحيد توي اتاق كز كـرده بـود. نمـيدانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت ميفرستاد كه چرا به آقا مهدي بياحترامي كرده اسـت. يـاد شـوخيها و سـربه سـر گذاشتن اش با آقا مهدي كه مي افتاد بيشتر خودخوري ميكرد. بغض كرد. ناگـاه درِ اتاق باز شد و مهدي داخل شد. بغض وحيد تركيد. بلند شـد. آقـا مهـدي را از وراي پردة لرزان اشك ميديد. مهدي، دست بر شانة وحيد گذاشت و گفـت: «گريـه نكـن بسيجي، مگر چه شده است؟ وحيد هق هق كنان گفت: مرا ببخش آقا مهدي... مهدي خنديد. وحيد به مهدي نگاه كرد. دوست داشت ساعتها به صورت خنـدان و چشمان قهوهاي روشن او نگاه كند و چشم برندارد. صولت به بدنش كش و قوس داد و سپس كنار قدير بر لب هور روي زمين پهـن شد. قدير، پاهاي لختش را از آب بيـرون كشـيد و گفـت: «چـه شـده... زهـوارت در رفته؟ نرمه بادي وزيد و نيزار چون حريري طلايي به بازي درآمد و خش خـش خـوش آهنگش در فضا موج انداخت. صولت، دلش از خنكاي بادي كه عرق تنش را خشك ميكرد، غنج مـيرفـت. بـا خوشحالي گفت: پس چي؟ الكي كه نيست. آخر سر تمام شد. قدير گفت: حق داري. همين كه آقا مهدي پـس از سـه بـار سـاختن و خـراب كردن اورژانس، اين بار از كارمان راضي شد، خودش كلّي ميارزد. صورت نشست و چرخيد به طـرف اورژانـس كـه گونيهـاي پـر از شـن و ماسـه، ديوارهاش بود و پليتهاي سيماني، سقفش. دم در ورودي، تابلوي كوچكي جا خوش كرده بود. اورژانـس عاشـورا. موقعيـت شهيد ياغچيان. قدير گفت: اگر جديت و پشتكار آقا مهدي نبود، شايد بـه ايـن خـوبي سـاخته نميشد. صولت خنديد و گفت: شوخي نيست. سه بار سـاختيم و آقـا مهـدي نپسـنديد. يادت هست همهاش ميگفت: نه، وسـايل زيـاد اسـت و اورژانـس زيـر آب مـيرود؛ سبكش كنيد... شناورها طاقت نميآورند؟ باور كن قدير، اين آخري داشتم از كـت و كول ميافتادم. اما آقا مهدي خيلي خجالتمان داد وقتي گفـت كـه شـما زيـر ايـن آفتـاب داغ زحمت ميكشيد و من با چند كلمه زحمتتان را هدر ميدهم. به من فحش بدهيـد، اخم كنيد و روبرگردانيد؛ اما بايد كار خوب و درست انجام بشـود. تحمـل شـما هـم حدي دارد؛ اما ارزش اين همه سختي و زحمت را دارد. روي سنگر اجتماعي و كنار اورژانس، يك نفر اذان ميگفت. صولت، جورابش را كند و آستين بالا زد مهدي براي سركشي به اورژانـس آمـد. صـولت و قـدير و ديگـر نيروهـاي واحـد بهداري به استقبالش رفتند. مهدي در حال خـوش و بـش كـردن بـا آنهـا بـود كـه چشمش به كنار يكي از سنگرها افتاد. صورتش در هم رفت. قدير، رد نگاه مهـدي را گرفت. تودهاي زباله تلمبار شده بود و مگسـهاي زيـادي روي آن وول مـيخوردنـد. مهدي سر تكان داد و گفت: برادرها، بروند سر پست و كارشان. بسيجيها متفرق شدند. مهدي به چند سنگر سر زد. حواس قدير به مهدي بود. وقتي صورت مهدي سرخ شد و به پيشانياش چين افتاد، دل قدير هرّي ريخت پايين. صداي مهدي در شناور پخش شد: برادرها سريع بيايند اينجا؟ چند لحظه بعد، همه دور مهدي گرد شدند. مهدي، زبالهها را نشان داد و گفـت: اين چه وضعي است؟ مثلاً شما نيروي بهداري هسـتيد. بايـد سرمشـق ديگـران در بهداشت و نظافت باشيد... اين طوري؟ مهدي گشت و يك گوني خالي پيدا كرد. شروع كرد به جمع كردن زبالهها. قدير و ديگران هم خجالت زده دويدند سراغ زبالهها. مهدي از ميان زبالهها يك بسـته صـابون پيـدا كـرد. عصـباني شـد: ببينيـد بـا بيت المال مسلمين چه ميكنيد. ميدانيد اينها را چه كسـاني و بـا چـه مشـقتي بـه جبهه ميفرستند؟ آخر جواب خدا را چه طور ميخواهيد بدهيد؟ قدير به صولت نزديك شد و با صداي خفهاي گفت: صولت، به روح بابام، تا حالا آقا مهدي را اين قدر عصباني نديده بودم. قدير سر تكان داد و در حال زباله جمع كردن گفـت: تقصـير خودمـان اسـت... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#سخنرانی ماجرای هنده،همسر یزید بن معاویه ایام اسارت ال الله است...😔 #امان_از_دل_زینب...😭 #الس
... کریمی: هر کسی این فایل رو گوش کرد اگه دلش شکست خواهشا همون لحظه برای ظهور دعا کنه و برای شفای بیماران به ویژه بیماران کرونایی و تموم شدن این بلای کرونا🤲 اگر دلتون خواست این حقیر رو هم دعا بفرمایید.ان شالله حضرت زینب (سلام الله علیها)آمین گوی حاجاتتون باشه. با تشکر از ادمینهای محترم کانال ارزشی یازینب...
آرای مجلس به وزرای پیشنهادی رئیسی
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
آقای طلبه که نهی از کشف حجاب کرده بود در مهرشهر کرج مورد حمله ی وحشیانه طرفداران برهنگی قرار گرفت خودش و زن اش را خونین کردند 😔 (امیدوارم) http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6