عموحسین😔
دست از تو نکشم
گیرم اصلا که جدا گردد از این پیکر دست
ساربان هم اینجاست
آه فهمیده که تو کرده ای انگشتر دست
سر برایت بدهم
حال که نیست عمو در بدنم دیگر دست
تا حواست به من است
می برد شمر در این فاصله بر خنجر دست
فاطمه آمده و
با همان دست شکسته کمی آب آورده است
دست من رفت ولی
قاتلان وارد گودال شدند آخر دست
نقش می بندد عمو
عاقبت خون منو و خون تو روی هر دست
وای غریب مادر😔
حسین...
امام زمان معذرت میخوام😔
تو اون غوغا این نوجوان اومد دید عمو افتاده،تیر به سینه ی مبارک زدن، بدن پاره پاره،همچین که همه رو زد کنار دید عمو بی حال کنار گودالِ،دید نا نجیب شمشیر رو کشید،پرید بغل عمو،گفت : من نمیذارم،عمومو شهید کنید نامردا،من پسر علی هستم، من نوه ی فاطمه ام،عمومو غریب گیر آوردید،زن و بچه اش منتظرن....
دستش و جلو آورد تا شمسیر به آقا نخوره، یه وقت حسین دید دست عبدالله، به پوستی آویزونِ....زودی عبدالله رو بغل گرفت،دست عبدالله بریده،حسین با اون وضعیت تو بغل گرفت عبدالله رو...
دو نفر تو بغل حسین جون دادن، اونم کار حرمله بود،یکی علی اصغر،دیدن حرمله تیر به حلقومش زد، عبدالله هم با تیر حرمله به حسین دوخته شد، تا تیر زد حسین صورتشو برگردوند،آخ عزیزِ برادرم....
حسین....
امان از دل زینب...😔
عمو جان...😔
کی گفته عموجون نداره سپاهی
چی دارم می بینم عجب قتلگاهی
وای عمو زیر و رو
چی کار کرده با پیکرت دشمنت
وای تویی رو زمین
داره خون میره از تموم تنت
وای سرت، پیکرت
یه عده تورو با عصا کشتنت
وای عمو با تنت
چه کردن سر غارت پیرهنت
بگو رو به عمه بره توی خیمه
نزار جون بابا برن سوی خیمه
وای حرم مادرم
که دیگه میلرزه تن دخترا
دست نا محرما
بیوفته اگه چادر و معجرا
کعبه نی میخوره
همه دست پاها همه پیکرا
اهل بیتت عمو
کتک میخورن رو بروی سرا
وای حسین...
وای حسن وای حسین..
یازهرا...
امام حسن تو بغل امام حسین بود...این بچه هم تو بغل امام حسین بود...بخون لهوف رو،امام سجاد علیه السلام فرمودند:۳۰هزار نفر دور بابامو گرفتن....همه برای رضای خدا میزدن...با وضو میزدن....قربة الی الله میزدن...از لای این جمعیت،از لای دست و پا ،شمشیرها رو کنار میزد.دنبال یه چیزی هم تو راه میگشت پیدا کنه بتونه دفاع کنه...
بعید شد گودال.
به زیر خون تنش ناپدید شد گودال
حسین سوره ی نور...
ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال
وجسم عبدالله مراد بود وبه پایش مرید شد گودال....
وای حسین...😔
امان از دل زینب...
حرمله خدا لعنتت کنه..
دستا که افتاد و داشت بال بال میزد...رسید حرمله و از بالای سر از فاصله ی چند قدمی،بالای بلندی، گلوی عبدالله رو تو امام حسین نشانه کرد...
جان زینب...😔
رسید حرمله و به زنده ماندن او ناامید شد گودال
پس از سنان وشبث رسید چکمه و زخمش شدید شد گودال
به تن گره خورده، زره شده است و به روی بدن گره خورده
ببین که در گودال،به بوی سیب، بوی یاسمن گره خورده
تمام شد دوری... تن حسین به جسم حسن گره خورده
که جسم عبدالله چونان کفن به تنِ بی کفن گره خورده
به لکنت افتاده...
چقدر سُمّ سطور میان همهمه بر پیرُهن گره خورده
دوباره غوغا شد...عزیز فاطمه بیش از همیشه تنها شد
زخونِ ثارالله، زمین تشنه لبه قتلگاه دریا شد
به غیره نیزه و تیر چقدر ردّ سم اسب...
زبانِ روضه گرفت،که قسمت تن ارباب ضربه از قفا شد
و بعدِ عبدالله سرِ بریدنِ رأسِ حسین دعوا شد
یاحسین 😔
امان از دل زینب..😔
زبان روضه خوندن باید، عین زبان روضه خوندن امام زمان باشه.....صدا زد :
یا جداه ...یادم نمیره... اون موقعی که سینه ات سنگین شد ....اصلاَ روضه خوندنش نه، سلامش :
" السلام علی الشیب الخضیب....."سلام به محاسن پر خونت ...سلام به صورت خاکی ات...ما ازاین ناحیه روضه می خونیم ...منو ببخشه امام زمان ...
بمیرم برات، 😔
اون لحظه دیگه آسمان رو دود میدیدی حسین .....
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و ماوای تو نیست
ای جان حسین....جانان حسین...
عالم سنه قوربان حسین
یل یاتار طوفان یاتار
یاتماز حسینین پرچمی...
یازینب...
حلال کنید😔
سلامتی امام زمان صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
التماس دعا یاعلی کربلا
به یاد مدافع حرم عمه سادات...
و داداش گلم😔
🌷شهید سجاد زبرجدی🌷
#یازهرا...
#یاحسن..
#یازینب...
🏴اللهم عجل لولیک الفرج به حق خانم حضرت زینب سلام الله علیها🏴
#حلالم_کنید
🌹التماس دعا #یاعلی ان شاءالله اربعین برید کربلا 🌹
یاحسین...
امیدوارم در شب عاشورا
پيامبر(ص)
مشکل گشای غمهاتون
امام حسین(ع)
خريدار اشكهاتون
حضرت عباس(ع)
گره گشای کارهاتون
خورشیدطوس
ضامن دعاهاتون
ومهدی فاطمه(عج)
سايبان دلهاتون باشه
ان شاءالله
شبتون حسینی...
یاعلی کربلا
#یاحسین...
برای برپایی این روضه ها، فاطمه زهرا س، دردانه عالم خلقت، بین در و دیوار قرار گرفته...😭
برای برپایی این روضه ها، شمشیر بر فرق نازنین امیرالمومنین نشسته... 😭
برای برپایی این روضه ها، تکه های جگر امام حسن توی تشت ریخته شده...😭
حتی خدا برای این روضه ها، #کربلا رو به پا کرده...
#یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#بگذریم...
#یاحسین
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم
کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم
قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد
تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم
گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد
روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم
عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد
گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم
چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت
چشم یک نامرد هم انگشترش را...بگذریم
تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک
اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم
باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد
ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم
کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان
روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم
عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید-
چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم...
#امان_از_دل_زینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🏴 خدایا ممنونتیم برای این روضه ها...
ممنونیم که حسین رو بهمون دادی...😭
چشمه جوشانی برای زلال کردن روح های آلوده ما...
🏴خدایا ما چطور میتونیم بابت نعمت بی نهایتی به نام مجلس روضه ی حسین علیه السلام از تو تشکر کنیم؟😔
🌷صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین..
#امان_از_دل_زینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#بصیرت_حضرت_عباس_ع🌷
🌴امام صادق علیه السلام 🌴
درباره مقام حضرت أبوالفضل علیه السلام فرمودند:
🌴کان عمّنا العبّاس نافذ البصيرة، صلب الايمان؛
جاهد مع أبی عبد اللَّه، و ابلی بلاء حسناً، و مضی شهيداً.
🌴عموی گرانقدرم عباس، انسانی هوشمند و ژرفنگر و آراسته به ايمانی آگاهانه و استوار و عميق بود؛
به همراه #حسيݧ_علیهالسلام، دليرانه مبارزه کرد و در #آزموݧ سخت زندگی با به جان خريدݧ رنجها و گرفتاری های بسيار در #راه_خدا_سرفراز و سربلند سر بر آورد و پس از #جهادی سترگ و شجاعانه، #جان را در راه خدا هديه کرد.
#شرح الاخبار فی فضائل الائمه الأطهار/ جلد ۳/ صفحه۱۸۴
#امان_از_دل_زینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
یاحسین...
آنگاه زنان و کودکان اهل بيت (ع) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسراي کفار به سوي کوفه بردند.
چون ابن سعد با اسيران نزديک کوفه رسيد مردم شهر براي تماشا جمع شده بودند. زني از اهل کوفه که از بلندي بر اسيران مشرف بود پرسيد: «شما اسيران کدام طايفه ايد» گفتند:«اسيران آل محمد»! آن زن فرود آمد؛ چادر و مقنعه و جامه هايي آورد تا خود را بپوشانند.
امان از دل زینب...
یاحسین...
اينک، حال امام سجاد (ع) را تصور کنيد؛ از يک سو بيماري بر آن حضرت مستولي است، تب و ضعف بر آن حضرت فشار مي آورد؛ از سوي ديگر غم از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را مي فشارد؛ از طرف ديگر سر بريده شهداء را در جلوي چشمانش دارد؛ و از همه سخت تر و دردناک تر اينکه ـ اين مظهر غيرت الهي ـ عمه ها و خواهران خود را مي بيند که با آن وضع در معرض ديد خائنان و دشمنان هستند …
پيش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسين (ع) را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وی عصايي از چون خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام می زد
حسین....
اين جسارت وي، اعتراض بسياري از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» صحابي پيامبر (ص) و از ياران اميرالمؤمنين (ع) در جنگ صفين بود و در آن هنگام پيرمرد شده بود به عبيدالله نهيب زد: «چوب خود را بردار! به خدا سوگند پيغمبر را ديدم که همين جاي چوب تو را مي بوسيد» و سپس شروع به گريستن کرد.
ابن زياد گفت:«اگر نه اين بود که پيرمردي خرف و ديوانه شده اي گردن تو را مي زدم». زيد برخاست و در حالي که بيرون مي رفت گفت:«اي عرب! از امروز بنده شديد. پسر فاطمه را کشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد. به خدا قسم نيکان شما را خواهد کشت و اشرار را به کار خواهد گرفت».
ديگر از کساني که حضور داشت «انس بن مالک» بود که با ديدن سر مطهر امام (ع) و جسارت عبيدالله گريست و گفت:(شبيه ترين مردم است به پيغمبر...)
امان از دل زینب...
سپس اسرا را بر ابن زياد وارد کردند. وي هنگامي که امام سجاد (ع) را ديد پرسيد:«کيستي؟» فرمود: 🌹علي بن الحسين🌹
آن ملعون گفت:«مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟» امام فرمود:«برادري داشتم علي نام داشت. مردم او را کشتند». ابن زياد گفت:«خدا کشت» امام فرمود:«الله يتوفي الانفس حين موتها» ابن زياد خشمگين شد و گفت: «در پاسخ من دليري مي کني؟ او را ببريد و گردن بزنيد». پس حضرت زينب گفت:«اي پسر زياد! هر چه خون از ما ريختي بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود:«والله از او جدا نمي شوم. اگر مي خواهي او را بکشي مرا نيز بکش».
ابن زياد کمي به آن دو نگريست و گفت:«عجبا که اين زن دوست دارد با برادرزاده اش کشته شود! او را رها کنيد که با اين بيماري که دارد خواهد مرد»… امام سجاد (ع) سپس رنج سفر به شام و غم اسيري و عذاب در دربار يزيد را تحمل کرد… و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت کربلا بود
یاحسین...
روايت کرده اند که مردي بطّال و دلقک در مدينه زندگي مي کرد که به هزل و مزاح خود مردم مدينه را مي خنداند. وي روزي گفت: «علي بن الحسين مرا مانده و عاجز گردانده است؛ چرا که هر چه تلاش کردم هيچ نتوانستم وي را به خنده افکنم.😔
امام سجاد (ع) در محرم سال ۹۴ يا ۹۵) هجري، هنگامي که ۵۷سال داشت، با زهر يکي از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد.
حضرت در اين ايام، تمامي فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علي عليه السلام» - که او نيز در مصيبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکي ۴ ساله بود – را وصي خود قرار داد و وي را «باقر» ناميد و امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصيت نمود
یازینب...
سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود:«تو را وصيت مي کنم به آنچه وصيت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصيت کرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود که: زنهار ستم مکن بر کسي که ياوري بر تو غير از خداوند ندارد».
آورده اند که چون حضرت (ع) وفات کرد، تمامي مدينه در ماتمش عزادار گشت و مرد و زن و سياه و سفيد و صغير و کبير در مصيبتش نالان شدند و از زمين و آسمان آثار اندوه نمايان بود.
الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
الهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان😔
امان از دل زینب..
التماس دعا یاعلی ان شاءالله اربعین کربلا
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#زندگینامه
🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷
🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃
#فصل دوم...(قسمت هشتم )
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#نوجوانی🌺
#فرشته_نبود
برادر من فرشته نبود اینکه بخواهم بگویم هیچ عیب و نقصی نداشت نه ولی سعی می کرد به مرور زمان خودش را خوب کند به نظرم چیزی که احمد را به مقام شهادت رساند اراده قوی و محکمی بود که از خودش نشان می داد بارها شده بود کاری را با هم شروع می کردیم ولی به خاطر مسائلی وسط کار خسته می شدیم ولی احمد تا آخر کارش را ادامه می داد. مثل همین حفظ قرآن. من و محمد حسن تا جز ۱۰ حفظ کردیم ولی احمد تقریبا حفظش را کامل کرد.
راوی: #برادر_شهید_احمد_مکیان🌷🕊
🍃🌺محمد حسین مکیان🌺🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #زندگینامه 🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷 🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃 #فصل دوم...(قسمت
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#زندگینامه
🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷
🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃
#فصل دوم...(قسمت نهم )
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#نوجوانی🌺
#خوش_گذشت
دوران اول دبیرستان ما خیلی خوش گذشت دوست های خیلی خوبی بودیم از یک طرف درس خوان بودیم از طرف دیگر شیطنت های خودمان را داشتیم حتی بعضی وقت ها زنگ آخر از مدرسه جیم می زدیم. البته شیطنت ها و بازی گوشی هایمان طوری نبود که به درس و بحثمان لطمه بزند.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#فصل_دوم...(قسمت دهم)
#درس_و_کار🌷
رشته تحصیلی دبیرستانمان برق بود. تابستان ها که وقت داشتیم می رفتیم برای برق کشی ساختمان غیر از تابستان هم کارهای متفرقه انجام می دادیم ولی خیلی مقطعی وکم. دوست نداشتیم درسمان تحت الشعاع قرار بگیرد.
اولین کاری که درست و حسابی انجام دادیم رنگ کاری نمای ساختمان بود کاری که اول برادرهایش پیدا کرده بودند بعد من و احمد وارد کار شدیم چهارتایی می رفتیم سرکار ولی پیمانکار پروژه از بین ما احمد را به عنوان مسول تیم انتخاب کرد با اینکه محمد حسن و محمد حسین اول وارد کار شده ولی صاحب کار احمد را به عنوان سرگروه انتخاب کرد.
بخشی از این انتخاب به خاطر زرنگی و تلاشی بود که احمد داشت و بخشی دیگر به خاطر نظرات و ایده هایی بود که در حین کار می داد. یعنی اینطور نبود که فقط همان کاری که صاحب کار می گوید انجام بدهد و خلاص. روی کار فکر می کرد پیشنهاد می داد پیشنهاداتی که به درد صاحب کار می خورد.
مثلا در مورد همین رنگ نمای ساختمان پیشنهاد داده بود که کمی درصد چسب را اضافه کنیم تا ماندگاری بیشتری داشته باشد یا به جای نمای معمولی نمای آجری کار کنیم. صاحب کارمان انقدر از کار احمد خوششان امده بودکه پیشنهاد یک پروژه پیمانکاری در مشهد را به او داد ولی به دلایلی آن پروژه را قبول نکردیم.
آخرین جایی که قبل از رفتن به سوریه کار میکرد یک فروشگاه زنجیره ای در قم بود اول در بخش انبار کار می کرد بعدها آمد داخل سالن فروش کالا.
راوی: #دوست_وهمرزم_شهید_احمد_مکیان🌷🕊
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #زندگینامه 🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷 🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃 #فصل دوم...(قسمت
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#زندگینامه
🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷
🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃
#فصل دوم...(قسمت یازدهم )
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#نوجوانی🌺
#پشتکار
توی ورزش کردن هم اراده و پشت کارش بیشتر از ما بود. یک مدتی با هم می رفتیم بدنسازی. ما بعد از مدتی که رفتیم خسته شدیم و رها کردیم ولی احمد مصمم و با اراده تا آخر ادامه داد
هم روی خوارکش وقت گذاشت و هم روی ورزش. به همین خاطر خاطر هم رشد کرد و از نظر جسمانی از ما خیلی بزرگتر و قوی تر شد.
🌷🍃🌷🍃🏴🍃🌷🍃🌷
#فصل_دوم..(قسمت دوازدهم )
#اشتباه..
مدتی بود که وارد یک هیت عزاداری شده بودیم. با بچه های هیت هم خیلی رفیق بودیم. تا اینکه یکی از دوستان برای ما صحبتی کرد به این مضمون که روشی که در این هیت برای عزاداری انتخاب شده اشتباه است و شما دارید اشتباه عمل می کنید. ما هم شور جوانی داشتیم و قبول نمی کردیم که کسی بگوید کار شما اشتباه است. حتی به او برگشتیم که چرا این حرف ها را می زنی.
ولی احمد وقتی حرف های این بنده خدا را شنید و دید حرف حق می زند حرفش را قبول کرد. بچه های هیت از رفقای صمیمی ما و احمد بودند و سخت بود این حرف ها را به آنها بزنیم ولی ولی احمد اینکار را کرد و اشتباهات بچه ها را تذکر داد. حتی وقتی دید حاضر نیستند از کارهای اشتباهشان دست بردارند دور همه شان را خط کشید و قطع رابطه کرد.
راوی: #برادر_شهید_احمد_مکیان🌷🕊
🍃🌺محمد حسین مکیان🌺🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#زندگینامه
🌷 مدافع حرم طلبه شهید احمد مکیان🌷
🍃🌺 #کتاب : سند گمنامی🌺🍃
#فصل دوم...(قسمت چهاردهم )
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#نوجوانی🌺
#کرامت_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
زمانی که توی مراسمات هیت های مختلف شرکت می کرد بعضی مجالس و هیت ها بودند که یک سری شبهات و سوالات برایش مطرح می کردند بعضی انحرافات عقیدتی داشتند حتی یک سری سوالات و شبهات در مورد مقام معظم رهبری بود آن زمان شانزده سالش بود تحت تاثیر این شبهات قرار گرفته بود و می آمد سوال می پرسید به حدی که من می ترسیدم نظرش در مورد رهبری عوض بشه. تا اینکه سفر رهبری به قم پیش آمد ما همه آماده شده بودیم برویم برای استقبال از آقا. خواستیم از خانه برویم بیرون که دیدیم احمد نشسته و قصد آمدن ندارد خیلی ناراحت شدم مادرش هم اصرار کرد که با ما بیاید ولی قبول نکرد به هر حال از خانه به طرف حرم راه افتادیم من وقتی از دور گنبد طلایی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها را دیدم به گریه افتادم و گفتم: یا حضرت معصومه من پسرم رو از شما می خوام کاری کنید که احمد من خدایی نکرده منحرف نشه. چند ساعتی طول کشید تا آقا آمدند و ما بعد از استقبال و اتمام مراسم برگشتیم خانه. وقتی وارد خانه شدم دیدم کسی خانه نیست وقتی نشستم دیدم در باز شد و احمد آمد داخل خانه. ولی اینقدر خوشحال و خندان آمد داخل. طوری که احساس کردم که می خواهد خبر مهمی بدهد گفت: بابا نمی دونی چی شده. گفتم: چی شده. گفت: ما بچه ها رفتیم استقبال آقا دیدیم خیلی شلوغه. جمعیت رو دور زدیم و رفتیم جلوی جمعیت. از جاده خاکی داشتیم می رفتیم که یک مرتبه دیدیم یک ماشین شاسی بلند آمد نگاه کردم دیدم آقا دارند به ما سلام می کنند دست و پایم را گم کردم و با بچه دویدیم دنبال ماشین آقا. کمی دنبال ماشین دویدیم تا اینکه ماشین وسط جمعیت از ما دور شد. از همان یک دیدار چند لحظه ای احمد صد و هشتاد درجه برگشت نه تنها سوالات و شبهاتی که قبلا درباره رهبر می گفت تکرار نمی کرد بلکه اگر کسی آنها را به او می گفت احمد جواب می داد. این مسله به عنایت حضرت معصومه سلام الله علیها تا زمان شهادتش هم برقرار بود حتی در وصیت نامه اش هم به رهبر توصیه و سفارش کرده بود .
راوی: #پدر_شهید_احمد_مکیان🌷🕊
🍃🌺حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان🌺🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3