eitaa logo
یگانه
41.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
944 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
واغربتا زِ غربتِ فردای کربلا واویلتا زِ محشرِ کبرای کربلا گویا قیامت آید و در قلبِ عالمین غوغا شود زِ آتشِ غوغای کربلا زهرا به روی نیلی خود لطمه می زند از ماجرای ماتمِ عُظمای کربلا از بارشِ مصیبت و سیلابِ حادثه دریای خون شود همه صحرای کربلا آوای جانگداز و جگر سوز اَلعَطَش پر می کشد به اوج ثریای کربلا 😔یا بقیة‌الله! ما فقط شنیدیم و سوختیم... امان از داغی که در غیبت و تنهایی، تازه‌تر می‌شود... 🏴 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAxkBAAEifgVmlW2yk-d5uK9pNvOZhRklc2uAAwACEhIAArs8qFBWwzynvw0pFTUE.mp3
8.51M
▪️مادر اومده ▪️ ♥️ 🏴 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🏴 اشکِ ماتم گشته از دیده روان شد سرِ سالار زینب بر سنان در عزای جدِّ مظلومت حسین تسلیت یا مهدی صاحب زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ز کودکی خادم ایـن تبـار محترمم 💔 💔
أعظَمَ‌ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ‌ المَهدیِّ مِن‌ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام 🏴شهادت‌ آقا اباعبدالله‌ علیه‌ السلام و یاران باوفای آن حضرت را ، محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجـه و شما تسلیت عرض می نماییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت علی فانی 🌴💎🌹💎🌴 اللهم عجل لولیک الفرج به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چله زیارت عاشورا، از عاشورا تا اربعین آیت‌الله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا می‌گرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار می‌دادند بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز ... 🔻 نکاتی که بزرگان توصیه می‌کنند: ۱. بهترین زمان، هنگام طلوع یا غروب آفتاب است. اما در سایر اوقات نیز منعی ندارد. البته اساتید بر یک زمان ثابت تاکید دارند. ۲. قرائت زیارت هنگام حرکت نباشد. ۳. مراقبت شود به جز اهل خانه کسی از چله‌گیری مطلع نشود. ۴. از ابتدا حوائج خاص را در نظر داشته باشید. ۵. حتماً نماز زیارت پس از زیارت عاشورا اقامه شود. ۶. به خانواده‌ها نیز توصیه شود شروع کنند. ۷. اصل بر صد سلام است که البته با استناد به روایت منقول از امام هادی(ع) می‌توان مختصرتر کرد. (درادامه این روش توضیح داده خواهد شد) ۸. مانعی هم ندارد که به طور معمول قرائت شود. 👈 سستی و وسوسه و کسالت و ... ممنوع!!! 🔻 روش کوتاه منسوب به امام هادی(ع) در خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام 👈 زیارت عاشورا را بخوانید، به صدلعن و صد سلام رسیدید این‌گونه عمل کنید: يك بار لعن را -اللهم العن اول ظالم...- مي‌خوانيد و فقط جمله‌ي پاياني آن؛ "اللهم العنهم جميعا" را صد مرتبه تكرار مي كنيد. و سلام را كه يك بار عرض مي كنيد، فقط "السلام علَي الْحسين و عليٰ عليِّ بنِ الحسين و علی اولاد الحسین و عليٰ اصحاب الحسين" را صد مرتبه تكرار كنيد سند روایت: شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشورا برای همه بفرستید تا هرکی میخواد از روز عاشورا شروع کنه. بسم الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرات، اشک خجالت می‌ریزد و خارها از روییدن پشیمانند. آفتاب شرم دارد از طلوع دوباره.   و از همه محزون‌تر ناقه‌ای‌ست که تا چندی قبل، بانویی باجلال و جبروت، با سلام و صلوات بر آن سوار می‌شد. اما حالا آن بانو، تنها و بی‌محرم است، نه اکبری هست که دستش را بگیرد و نه علمداری که رکاب بگیرد و بانو سوار شود... اما بانو هنوز همان بانوست؛ با همان صلابت حیدری و نجابت فاطمی. محکم و امیدوار به آینده… می‌داند منتقمی هست تا بیاید و انتقام این خون‌ها را بگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ همراه زانیار از اتاق فروغی بیرون زدم.نگران بود و دستپاچه. _آروم باش زانیار....یه طوری نگران شدی که من و فروغی فکر کردیم ، یه بلایی سر همسرت آوردن. با اخم نگاهم کرد. _زبونتو گاز بگیر..... خندیدم و گفتم: _می خوای بگم سوگل بره پیشش ؟ _آره ....آره اون دستپاچه شده.....سوگل خانم باشه خیلی خوب میشه. _الان بهش زنگ می زنم. _الهی یه بارم برای تو جبران کنم. خندیدم. _لازم نیست همین یه حلمایی که ما داریم کلی اذیتمون می کنه به اندازه کافی. سمت اتاقش رفت تا وسایلش را جمع کند که به سوگل زنگ زدم. _الو .... _سلام ....حلما اومده خونه؟ _سلام آره خونه است.... _ببین حلما رو ببر پیش مادرجون بذار شب خودم میرم دنبالش. خندید. _باز برنامه دو نفره چیدی ؟ _برنامه دونفره چیه....نازنین خانم حالش بد شده زانیار داره میاد ببرتش بیمارستان....احتمالا تا زانیار برسه یه کم طول می کشه....برو پیشش. _وای عزیزم....چرا پس به من زنگ نزد نازنین.... نکنه حالش خوب نیست. _حالا خودت باهاش هماهنگ کن تا بیمارستان هم باهاش برو تنهاست. _چشم جناب سروان....مُزدم چی میشه؟ _مُزدت میشه یه بوسه و یه جمله که حالا شب که برگشتی بهت میگم. خندید و صدای خنده اش لبخند را به لب من هم کشید. _باشه می رم ولی اول خودت زنگ بزن با مادرت صحبت کن که نرم غر بزنه. _نمی زنه.... _به جان کیان می زنه.... _بابا همین چند وقت پیش خودت واسه آشتی کنون حلما رو بردی پیشش. _خب زد دیگه...چنان کنایه ای زد که با خودم گفتم دیگه من غلط بکنم بخوام با تو آشتی کنم. _آهای حواست هست چی میگی؟.....چه مامانم غر بزنه یا نه ،همش تو باید با من آشتی کنی. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ _یه وقت بد نباشه که شما غرورتون رو نمی شکنید؟! آهسته در گوشی گفتم: _خوبه می دونی من چقدر رام اون نگات و صدات و ناز کردنتم.....دیگه یه ذره غرور بذار برام بمونه سنگ سیاه من ! با حرص گفت: _کیااااااان !.....اینجوری صدام نکن ....می دونی دوست ندارم. _خیلی خب سبزه ی بامزه ی من ....حالا می ری یا نه....بابا همسر زانیار الان تو خونه دست تنها زایمان می کنه ها. _باشه.... یه بوس برام بفرست تا برم. _لوس نشو دیگه سوگل تو اداره ام نا سلامتی! _زود باش....من این حرفا سرم نمیشه. نگاهم دو طرف سالن اداره را رفت و برگشت که بوسه ای برایش فرستادم. _خوبه؟ _عالی.... خداحافظ جناب سروان. _برو لعنتی اینقدر واسم ناز نیا. خندید و تماس را قطع کرد. و همان موقع زانیار هم از اتاقش بیرون زد.آشفته‌ بود و نگران که بازویش را گرفتم. _آروم باش.... حال هردوشون خوبه ان شاءالله. نگاهم کرد و با آنکه همچنان آشفته بود گفت: _چقدر پدر شدن سخته کیان...خود نگرانیش برام مثل مرگ سخته. خندیدم. _حالا زوده تا سختی مرگ رو ببینی....حالا وقتی به دنیا اومد و نذاشت شبا بخوابی میگی کاش برمی گشت سر جای قبلی خودش....به سوگلم زنگ زدم ،می ره پیش خانومت....باهات تا بیمارستان هم میاد...یه خانم همراهتون باشه خوبه. _ممنون.... _برو به سلامت.... چند قدم از من دور شد که گفتم: _راستی ....بابا شدنتم مبارک. لبخند کمرنگی زد و رفت. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
_هنوز روسری سرته. فشار پنجه هایم که در هم قلاب شده بود بیشتر شد. دستانم یه گوله یخ بود. _گفتم سختته. آهسته دستانم بالا آمد و گیره ی روسری سفیدم را کشیدم. روسری ام سُر خورد و روی شانه هایم افتاد. اما هنوز سرم پایین بود که صدایش را شنیدم : چقدر موهات بلنده!... چه رنگ قشنگی داره!... رنگ طبیعی خودشونه؟ _بله. _حالا دیگه نمیخوای سرتو بلند کنی و منو ببینی؟ ناچار آهسته سر بلند کردم و نگاهم باز اسیر تیله های مشکی نگاهش شد. _سلام خانومم. آب شدم از خجالت و با لبخندی که داشت روی گونه ام چال کوچکی می انداخت آهسته زمزمه کردم : حامد! _جان حامد.... https://eitaa.com/joinchat/4242997634C3e5158d9b7 حامد و مستانه تازه به عقد هم در آمدند و و با هم تنها شدند و عاشقانه های خاصی دارند در تنهایی خودشان که .. عالیه این رمان انعکاس ، رمان خاص عاشقانه😍 ❤️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ با چه حالی خودم را به خانه نازنین رساندم. در خانه که ،بعد از فشردن زنگ در باز شد، سراسیمه سمت خانه دویدم . با ورود به پذیرایی ،چشمانم در کل خانه چرخید . _نازنین کجایی ؟ و ناگهان او را دیدم که از دستشویی بیرون آمد . رنگش کمی پریده بود و همین باعث شد تا قلبم از نگرانی بایستد . _وای خاک عالم به سر من ....چی شده؟ تنها نگاهم کرد و گفت: _ سوگل فکر کنم که کیسه آبم پاره شده. و من دستپاچه تر از او هول کردم . _وای خدای من!.... باید زودتر بریم بیمارستان . همانطور که دور خانه می چرخیدم تا وسایل نازنین را جمع کنم و او را آماده کنم، غر زدم . _چرا به من زنگ نزدی؟! چرا منو خبردار نکردی پس ؟ از دستشویی بیرون آمد و در حالی که مانتواش را می‌پوشید، نگاهم کرد . _چی میگی سوگل ؟!....از بس ترسیده بودم، فشارم افتاد ....تا حال خودم جا بیاد ،خودت از راه رسیدی ....فقط تونستم به زانیار زنگ بزنم و بگم که زودتر بیاد خونه. نگاهش کردم. بعید نبود .چنان رنگ و رویش پریده بود و درد داشت که ناله کنان دکمه‌های مانتویش را بست و من هم کیف لوازم بچه را برداشتم و کمکش کردم که کفش‌هایش را بپوشد . درست همان موقع زانیار هم سر رسید و با دیدن رنگ و روی نازنین نگرانی در چهره‌اش موج گرفت. _ سلام.... حالت چطوره ؟ و من به جای نازنین جواب دادم: _ باید زودتر ببریمش بیمارستان.... زیاد وقت نداریم. و همین حرف من زانیار را هم دستپاچه کرد. شاید آنجا بود که پشیمان شدم از این که زانیار را نگران کردم چون..... چنان ویراج می داد که از ترس گفتم: _میگم جناب سروان .... حال نازنین زیادم بد نیست. و او نگاهی به نازنین انداخت و گفت: _نه سوگل خانم .... زودتر برسیم بهتره....حالش خوب نیست. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ به بیمارستان رسیدیم. همراه نازنین از ماشین پیاده شدم و سمت ورودی بیمارستان رفتیم و زانیار رفت تا ماشین را پارک کند. کمی بعد وقتی در بخش اورژانس نازنین بستری شده بود ،زانیار هم سر رسید و با نگرانی پرسید: _حالش چطوره؟ _باید بره اتاق عمل...تو نوبت اتاق عمل هست ولی درد زایمان داره.... آشفته گفت: _من میرم پیشش . و من عمدا همراهش نرفتم تا کمی آن دو را تنها بگذارم. کمی معطل کردم و بعد از چند دقیقه سمت تخت نازنین رفتم که درست کنار پرده ی نیمه کشیده ی رو به روی تختش ،صدای زانیار مانع ورودم شد. _عزیزم.... یه کوچولو تحمل کنی نوبتت میشه و این درد تموم میشه.... سرکی کشیدم و دیدم چطور زانیار دست نازنین را گرفته و به او امیدواری می دهد. لبخند بی اختیار روی لبم نشست و یاد خاطره ی زایمان خودم سر حلما افتادم. « _کیان حالم بده .... نگاهم کرد و نگرانی چشمانش را پشت لبخندی ظاهری که به لب می آورد پوشاند. _ سوگلم چیزی نیست که.... آخرشه....دیدی که من بهت گفتم راحت سزارین کن تموم بشه گفتی طبیعی بهتره و عوارضش کمتره..... با عصبانیت میان دردهایی که می آمد و می رفت نگاهش کردم و به او توپیدم: _کیااااان !....این چه طرز حرف زدنه....نمی بینی درد دارم؟ کلافه شد . _چی بگم آخه.....عزیزم من که گفتم آخرشه....الان تموم میشه دیگه. و ناگهان با یک‌ هجوم درد ،و فشاری که بر من وارد می شد هم از درد دست کیان را محکم میان دستم فشردم و هم صدایم به فریادی برخاست. و کیان آشفته از این دردی که گویی پایانی نداشت ، سر خم کرد لبانش را وسط پیشانی ام گذاشت و بوسید. _عزیزم سوگل.... آخرشه.... دیگه تموم شد...یه کوچولو تحمل کن فقط ». از خاطره ی گذشته ها لبخند زدم و باز برای راحتی نازنین و زانیار سمت حیاط بیمارستان رفتم. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
پارت اول پازل https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول به وقت لیلی https://eitaa.com/3261002/65771