.

❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۲ #پارت_۴۱۸ لبخند ، بعد از چند روز به لبم آمد .هنوز اتاق پر بود از عطر ادکلن شکسته ی من و هنوز نفس هایم در این اتاق به حالت خفگی می رفت . پافی از اسپری ام را زدم و پنجره ها را باز کردم . هوا سرد بود و نسیم خنکی می وزید . دوباره برگشتم جلوی آینه و در حالیکه از شدت هیجان ، دستانم می ارزید ، زیر لب زمزمه کردم : _می دونم ...آخر این بازی ...من می بازم ....منی که قلب و روحم را وقف تو کردم ....ولی این باخت را دوست دارم . اشکی لجباز از چشمانم چکید . فوری ردش را پاک کردم و از اتاق بیرون زدم . بیست دقیقه ای طول کشید تا کیان آمد . از کنار پنجره ی پذیرائی نگاهش کردم که چطور از پله ها بالا می آمد . عاشق آن جذبه ی مردانه اش بودم . زیر لب برای قد و بالای همسرم ماشاالله گفتم و منتظر ورودش شدم . درخانه را که باز کرد، با لبخند جلو رفتم و گفتم : _سلام... فقط یک نگاه نصیبم شد و فوری چشم از من گرفت و همان جلوی در با اخم گفت : _سلام ....که چی حالا ؟ حرف داشتی دیشب می زدی ... منو کشوندی اینجا که چی ؟ _بشین تا بگم . نشست روی مبل و من کنارش . خودش را عقب کشید که دلم را شکست .اما با لجبازی فاصله را کمتر کردم و کمی بیشتر نزدیکش شدم . چسبید به دسته ی مبل که خنده ام گرفت : _چرا فرار می کنی ؟ لبخند بی رنگش را دیدم ولی آنرا پوشاند و در عوض با جدیت ، بی نگاه به من ، گفت : _این مسخره بازیا چیه !....حرف داری بزن ...منو کشوندی اینجا که تیپ جدیدت رو نشونم بدی ! یا لاک های قرمزت رو ...می خوای بگی لباسات مارک دار شده ؟ می خوای بگی بالا شهری شدی !...سوگل من این نبود ...بود؟! دلم از حرفش آشوب شد : _کیان ... فریاد زد : _اِی .... لا اله الاالله ... زبون منو باز نکن ... اینقدر کیان کیان نگو...دردت چیه ؟حرفت چیه؟ منو کشوندی بگی لباس زرشکی پوشیدی ! یا می خوای آرایشت رو ببینم ! ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️

ممنون از مخاطب خوبمون از محسنات خواندن رمان اینه هر کسی میتونه تصاویر دلچسب خودش برای شخصیت های رمان داشته باشه ما هم تعصبی نداریم که همه مثل ما تخیل کنند

🍃🍃🌸🍃🌸🍃 دوست خوبم بیا بذر امید را در باغچه ی قلبمان بکاریم❤️ فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش … صبح باشد یا شب … بذرِ امید ؛ نه وقت می شناسد ، نه موقعیت … هر وقت بکاری ؛ شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز ، با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن ؛ جوانه می زند … و تا آسمانِ موفقیت و توانستن ، اوج می گیرد … هرگز نا امید نباش … !!! نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست ؛ به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات … پس تا دیر نشده ، بذرِ جادوییِ امیدت را بکار ، و معجزه هایت را درو کن … پرستوی عاشق 🍀

.

.

میان معرکه ها بـاور علـے حسن است گمان کنم که همه لـشکر علـے حسن‌ است #دوشنبه_های_امام_حسنـے💚 #اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع

.

.

امیرالمؤمنین امام علی _علیه‌السلام_: از کسانی نباش که توی کارشون کوتاهی میکنن و توی خواسته‌هاشون زیاده‌روی میکنن به نقل از نهج‌ابلاغه، حکمت ۱۵۰

🌾💖🌾💖🌾💖🌾💖 هر چقدر غصه بخوری دنیا پاسخی به دلت نمیدهد! شاد باش، شاد بودن اگر نتواند مشکلاتت را کم کند اضافه نمیکند اگر کسی چشم زیبابین نداشته باشه، خدا هر چقدرم بهش نعمت بده بازم کم و کاستی ها و نقص ها رو میبینه آدمی که داشته هاش رو میبینه، بیشتر از زندگیش لذت میبره دنیا به اندازه ی کافی پیچیده و عجیب هست زیاد به سختی ها فکر نکنیم ...🌸💕 🌾💖🌾💖🌾💖🌾💖

..

.

راضیه وقتی افراد بدحجاب را می‌دید...🥺💔 #شهیده_راضیه_کشاورز ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄

.

پارت های امروز پازل و اینجا میزارم https://eitaa.com/joinchat/2561343620Cee8cab7d1c کانال زاپاس یگانه لطفا عضو بمونید لفت ندید ممنون از همراهی همیشگی تون❤️

± بابا اول ما رو ببر مدینه بعد...😭💔 #وفات_حضرت_سکینه(س) تسلیت🥀 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄

سلام رفیق شهیدم... 🎙کربلایی محمدحسین حدادیان پنج شنبه های شهدایی یاد همه شهدا... اللهم ارزقنا شهادت

.

پارت های امشب پازل و اینجا میزارم https://eitaa.com/joinchat/2561343620Cee8cab7d1c کانال زاپاس یگانه لطفا عضو بمونید لفت ندید ممنون از همراهی همیشگی تون❤️

.

.

ممنون از کاربر #محمدطاها

.