❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨
❄️✨❄️
❄️✨
❄️
⚜ پـــٰازِݪ ⚜
فصل ۴
#پارت_1011
با ورودم به کافی شاپ ، اولین نگاهی که سمتم آمد ، نگاه نگران کیان بود.
اما من بی حتی نگاه به او یکراست سر میز مدنظر رفتم.
با یک نگاه ساده ، کیفش را دیدم که روی صندلی خالی کنارش گذاشته بود . دو محافظ تنومندش از نزدیک شدن من به میز صاحبشان کمی خودداری کردند که گفتم:
_سلام....
نگاه مرد جوان روی صورتم افتاد .کمی دقیق نگاهم کرد تا شاید مرا به خاطر بیاورد.
_سلام ...
_منو یادته؟!
باز نگاهش دقیق تر شد.
_نه .... من شما رو نمی شناسم .
لبخند تمسخر آمیزی زدم و گفتم:
_مطمئنی؟!
تردید در نگاهش نشست . سکوت کرد که من با صدای بلندتری گفتم:
_وقتی منو گذاشتی و رفتی که حتما یادته؟
نگاهش با اخمی پیوند خورد که یکی از محافظان جلو آمد و دستش را دراز کرد تا مرا به عقب براند.
_اشتباه گرفتی خانم ...بفرما....
و من کوتاه نیامدم و بلند تر از قبل برگشتم رو به مشتریان کافی شاپ و گفتم:
_آهای مردم.... من اومدم حقمو بگیرم .... این شارلاتان رو اینجوری نبینید .... این منو گول زد .... پولامو گرفت.... بعدش رهام کرد و رفت!
نگاه کیان و یاور و ساعد و بهرام به من بود تا با اشاره ای یا با فرصت مناسبی راه را برای من باز کنند .
چرخیدم سمت میز دوباره که مرد لاغر اندام نگاهم کرد و گفت:
_اشتباه گرفتی خانم ... اما اگه بخوای می تونم کمکت کنم.... چقدر پول می خوای؟
به تمسخرش خندیدم و گفتم:
_پول تو به چه درد من می خوره!.... من حقمو از این زندگی می خوام ....
و بعد خواستم به میزش نزدیک تر شوم. درست همان سمتی که کیفش را گذاشته بود . اما ....
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
✨@yeganestory✨✨✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️
❄️
❄️✨
❄️✨❄️
❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️