❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨
❄️✨❄️
❄️✨
❄️
⚜ پـــٰازِݪ ⚜
فصل ۴
#پارت_1012
یکی از محافظان نگذاشت جلوتر بروم که فریاد کشیدم.
_ببین ... ببین همین الآنم نمی ذارند ما با هم حرف بزنیم .... تا کجا باید دنبالت بیام ... چرا با زندگی من این کار رو کردی!
انگار اوضاع را کمی متشنج کردم که برخاست و یکی از محافظان مرا عقب کشید که محکم به او تنه زدم و جیب کتش را که سمت خودم بود ، در کمتر چند ثانیه خالی کردم.
سوییچ ماشین بود فقط !
و من احتیاطا آنرا نگه داشتم و باز فریاد کشیدم:
_ولم کن .... می خوام حرفامو باهاش بزنم.
_ببین خانم اگه الان از کافی شاپ بیرون نری ، یکی می زنم تو گردنت تا حالت جا بیاد.... اشتباه گرفتی چرا متوجه نمیشی؟
و من منتظر شنیدن همان جمله بودم.
_منو می زنی؟!....
چرخیدم سمت سایر میزهای سالن و بلند گفتم:
_می خواد منو بزنه !.... شما مرد نیستید که یه زن جلوی چشمتون کتک بخوره؟!
مرد لاغر اندام کت و شلواری برخاست و اگر از کافی شاپ می رفت ، کار سخت می شد به همین دلیل فوری ، فریاد کشیدم:
_بزن .... بزن ببینم اگه راست میگی .
سدراه کردم تا مرد لاغر اندام ، نتواند از سر میزش بلند شود که محافظش مرا محکم به زمین زد و گفت:
_برو جای دیگه بساطت رو پهن کن ....
و با همان زمین خوردن من ، من بیشتر فریاد کشیدم و یاور و ساعد و بهرام و کیان همگی برخاستند و سمت محافظان آمدند.
_مردم کمک کنید... یکساله دنبال این نامردم....
کمی دور میز شلوغ شد . تا خواستم کارم را تمام کنم ، مرد لاغر اندام کیف را به محافظی که سمت من بود داد و محافظش بی هیچ حرفی یا کلامی از کافی شاپ بیرون رفت و من......
باز فریاد کشیدم و گلدان سر میز را عمدا شکستم و بهرام و یاور و ساعد و حتی کیان هم خوب بلد بودند ، اوضاع را آشفته تر کنند!
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
✨@yeganestory✨✨✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️
❄️
❄️✨
❄️✨❄️
❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️