eitaa logo
یگانه
40.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
910 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ طهماسب لبخندی زد و گفت: _آفرین ....کارت خوب بود ... و همان لحظه به موبایل یکی از بچه ها رنگ زد. _کار تمومه... برگردید .... سریعتر فقط... و من از آینه ی سمت راست داشتم انتهای کوچه را می پاییدم و دلشوره داشتم برای کیان که بعد از گذشتن چند ثانیه بالاخره از درون آینه کیان را به همراه ساعد و یاور و بهرام دیدم . _اومدن .... اومدن.... طهماسب کنی دنده عقب گرفت تا زودتر بچه ها سوار ماشین بشوند و وقتی همه سوار شدند سریع حرکت کرد و گفت: _ردی که نذاشتید؟ یاور جواب داد: _یه کم کرد و خاک کردیم ، پول خسارت وارده رو هم گذاشتیم واسه صاحب کافی شاپ و زدیم به چاک .... کیف مدارک چی شد؟! طهماسب لبخندی زد و از درون آینه به عقب نگاه کرد. _اونم اینجاست.... کار همگی خوب بود... و ساعد گفت: _کیف رو باز کن ببینیم چی توشه.... اخم طهماسب از آینه وسط نشانه رفت سمت او ... _اول خود امپراطور باید کیف رو تحویل بگیرند.... و همه سکوت کردند جز کیان که آهسته کنار گوشم زمزمه کرد: _خوبی؟...خوردی زمین زخمی که نشدی؟ _نه خیالت راحت خوبم .... نفس عمیقی کشید و سکوت کرد و ما دست پر به عمارت باشکوه امپراطور برگشتیم. طهماسب همراه من و‌ کیان سمت اتاق مخصوص او رفت . هر سه وارد اتاق شدیم که طهماسب گفت: _این کیف خدمت شما آقا .... کیارش مقابل پنجره ی اتاقش ایستاده بود و مشغول تماشای منظره ی عمارتش که گفت: _در کیف رو باز کن و مدارک رو بذار روی میز.... ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️