eitaa logo
یگانه
41.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
939 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨ ❄️ ⚜ پـــٰازِݪ ⚜ فصل ۴ شاید رنگ رخم پرید .... فشارم افتاد و بی جهت هق زدم که چیزی بالا نیاوردم و از سالن بیرون زدم. اصلا دلم نمی خواست به اتاق برگردم. و شدیداً دلم برای خانه تنگ شده بود. دلم می خواست به حرف کیان گوش داده بودم و الان در همچین وضعیتی نبودم اما.... چاره ای نداشتم تا این ماموریت را به اتمام برسانم. وارد آشپزخانه ی طبقه ی خودمان شدم و یک لیوان چای برای خودم ریختم و از بالای نرده ها به پایین خیره شدم. باز مردان دور فوتبال دستی جمع شده بودند و داشتند فوتبال بازی می کردند. دنبال کیان گشتم که دیدم کنج سالن نشسته روی یک مبل و عمیق در فکر است. با همان لیوان چای در دستم از پله ها پایین رفتم و سمت کیان. مقابلش که ایستادم سرش را بلند کرد و مرا دید. و بی هیچ حرفی مچ دستم را گرفت و مرا کنار خودش روی مبل نشاند. _تو فکری؟ من پرسیدم و او آهسته گفت: _از آخر و عاقبت این عملیات می ترسم. _نگران نباش... تا حالا که خوب بوده... من کی باید به پیام بدم ...کی به نظرت می تونم برم بیرون؟ نگاهش اطراف را پایید و در همان حال آهسته جوابم را داد. _پیامتو آماده کن ... توی این یکی دو روزه ، موقعیت چش پیش میاد حتما .... _چی بنویسم حالا؟ _بنویس قراره وارد یه عملیات بشیم.... و نگاهش سمتم آمد یک لحظه و روی صورتم ماند. _تو خوبی؟! این سوال بعد از همه ی صحبت های قبلی ما ، عجیب بود. ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ✨@yeganestory✨✨✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️ کُپی حَرام اَست و نویسنده راضی نیست و پیگرد الهی و قانونی دارد ❄️ ❄️ ❄️✨ ❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨ ❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️