eitaa logo
یگانه
41.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
999 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
مگه یه آدم چی میخواد از زندگیش جز اینکه کسی که دوسش داره، دوسش داشته باشه....؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️‍🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_93 بس
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 ناهار حاضر بود. انهمه سختی که کشیدم و حتی اشکانی که ریخته بودم ... اما دلم بدجوری می‌خواست که مسیحا رو ببینم و تعریف او را از این اولین غذایی که خودم با آن حال درست کردم ، بشنوم . حتی سودابه خانم هم سر ظهری یک سر به ما زد و وقتی بوی غذا را در خانه احساس کرد با تعجب پرسید: _ باورم نشد وقتی دیشب مسیحا گفت که می‌خوای از فردا خودت غذا درست کنی... ولی الان احساس می‌کنم بوی غذا میاد! لبخند بی‌رنگی زدم و گفتم: _ آره امروز سعی کردم بتونم یه ماکارونی درست کنم . سودابه خانم با ذوق نگاهم کرد. _ آفرین دخترم... آفرین... ماشالا بهت... انشالله زودتر رو پاهات بلند میشی و می‌تونی تمام کاراتو خودت انجام بدی . و بعد با کنجکاوی فراوان سمت آشپزخانه رفت تا غذایی که درست کرده بودم را ببیند. نگاهی به آشپزخانه انداخت و وقتی دید درست قابلمه ماکارونی را روی گاز گذاشتم و در حال دم کشیدن است باز با لبخند گفت: _ آفرین پس تونستی... _ آره ولی سخت بود .. همان پرسش و پاسخ ساده باعث شد تا دوباره یادم بیافتد چقدر ساده‌ترین کارها برایم سخت است. باز سودابه خانم با ذوق مرا تشویق کرد. _ آفرین بهت دخترم... تو می‌تونی... زیاد به خودت سختی نده... اول غذاهایی که فکر می‌کنی راحت‌تره رو برای خودت درست کن ... شاید این باعث بشه که یه روش جدید یاد بگیری برای آشپزی... به خودتم سخت نگیر... اگه ظرفا رو بذار مسیحا که اومد می‌شوره... تو فقط سعی کن همون غذا رو درست کنی... ولی مراقب خودتم باید باشی ... مبادا دستت بسوزه یا آبجوش روت برگرده ...حواست به این کارا هم باید باشه... باشه ؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _ بله حواسم هست . و سودابه خانم ، با مهربونی جلو آمد و سر خم کرد جلوی صورتم و صورتم را بوسید. هیچکس باور نمی‌کرد که او با این همه مهربانی ، مادر شوهر من باشد! شایدم اولین چیزی که باعث شد من به مسیحا بله بگویم ، همان مهربانی سودابه خانم بود. وقتی که صورتم را بوسید ، انگار تمام خستگی آن روز از تنم بیرون رفت. با ذوق ،بعد از تشویق سودابه خانم ، مشغول درست کردن یک سالاد کاهو شدم. دیگر به سختی غذا درست کردن که نبود. میز ناهار را چیدم و با آنکه می‌دانستم شاید شرایطش جور نباشد که مسیحا به خانه بیاید اما از روی ذوق و شوقی که داشتم به مسیحا زنگ زدم. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
هرچیزی رو که باعث میشه احساس بدی داشته باشی پشت سر بذار... و هرچیزی رو که باعث میشه لبخند بزنی دو دستی بچسب...🫶🤍 ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ .... ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ عشق ، انسان را داغ میکند ! و دوست داشتن ، انسان را پخته میکند ! هر داغی روزی سرد میشود ولی هیچ پخته ای، دیگر خام نمیشود ...❤️ ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
Stop thinking about The memories that don’t let you smile . دست بردار از فکر کردن به خاطراتی که نمی‌‌ذاره بخندی . ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
روزگارم این است دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی جمله ی کوتاهی، یا به شعر نابی و اگر باز بپرسی، گویم دلخوشم با نفسی، حبه قندی، چایی صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی دل خوشی ها کم نیست دیده ها نابیناست !! ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
گفتــی چـه خبـر ؟ بـاز همـان حـرف همـیشه وقتـی خـبری از تــو نبـاشـد خبــری نیـست ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
‌‌«حـس خـوبیه زن بودن ‌برای مردی که همه دنـیاته 💍 مـهربونی،مـعرفت،قـشنگی ‌ همشون روهم تـویی ❤️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تـو هَمان ناب ترین جاذبه‌یِ دنیایی ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من کم نمی آورم مگر زمانی که دلتنگت می شوم...... 💔 ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️‍🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_94
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 اول تردید داشتم. حتی وقتی صدای بوق موبایل مسیحا در گوشم پیچید ، چند باری خواستم تلفن را قطع کنم . اما باز نتوانستم و بالاخره صدای مسیحا به گوشم رسید. _ سلام ...چی شده به من زنگ زدی؟ اتفاقی افتاده ؟ اینکه همان اول بسم الله نگران شده بود کمی منو متعجب کرد. _ نه ... نه طوری نشده ...همونطور که گفتم امروز سعی کردم غذا درست کنم. در صدایش ذوق خاصی را به نمایش گذاشت. _ واقعاً تونستی غذا درست کنی؟!... نمی‌دونم به خاطر تاثیر صدای پر از اشتیاقش بود که من هم لبخندی به لبم زدم یا نه که گفتم: _ آره ... تونستم ... یه ذره سخت بود ولی از پسش بر اومدم ... احساس کردم حتی خندید : _آفرین ...چه خوب!... خب چی درست کردی؟! اینجا بود که لبم را آهسته گزیدم و گفتم: _دوست داری بدونی چی درست کردم؟! متعجب پرسید: _ خب آره... _ پس بیا خونه... ناهار اگه می‌تونی ، بیا خونه... اگرم نتونستین من ناهار نمی‌خورم تا شب که برگردی. صدایش دیگر شنیده نشد. آنقدر که مجبور شدم دوباره بپرسم : _شنیدی مسیحا... ناهار میای؟ و این بار صدایش با ذوقی در گوشم پیچید، که احساس کردم قلبم مُرده ام ، دوباره به تپش افتاد. _ آره ... آره حتماً میام ... آره ... فوقش دو سه ساعت مرخصی می‌گیرم ...چه اشکال داره ...حتماً ارزش غذایی که تو زحمتشو کشیدی رو داره ...غذا رو آماده کن ... الان دیگه میام... الان راه می‌افتم . و بعد تماس رو قطع کرد. باورم نمی‌شد . سر یک غذا درست کردن ساده ، اینقدر مسیحا ذوق کند! اصلاً نمی‌توانستم حس و حالش را درک کنم. او الان بهترین بهانه را داشت برای اینکه بتواند از شرم خلاص شود. پاهای من بی‌حس شده بود و می‌توانست همین را بهانه کند که همسر مناسبی برایش نیستم . شاید خیلی‌ها هم با او همدردی می‌کردند و حتی حرفش را می‌پذیرفتند اما او اصرار داشت که مرا به زندگی برگرداند!!! اصرار داشت رفتارش تغییر کند... با من مهربان باشد و حتی نگران حالم... نمی‌دانم انگار یک جایی از این ماجرا عجیب بود! آنقدر عجیب که مثل یک تکه گمشده از یک پازل مرا کنجکاو می‌کرد برای دانستن.... اما هیچ راهی هم برای دانستن نبود جز صبر... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیباترین حالت عشق♥️ به کسانی که لابلای مشغله شان وقتی برایت پیدا میکنند احترام بگذار ... اما عاشق کسانی باش که وقتی به آنها نیاز داری تمام مشغله شان را فراموش میکنند تا تورابه آرامش برسانند ... زندگی تون سرشار از آرامش💕 ♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥ ❥ @yeganestory ♡ ╚═════💝══════╝