در قلب خود
باور داشته باشیـــــد
که حادثه ای شگفت انگیز
قرار است اتفاق بیفتد
باور کنید همان میشود که باور دارید
عاشق زندگی تان باشید
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
برایت چاے خواهم ریخت
برایم زندگے دم ڪن!
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احساسِ غربت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے …
با اشڪ خلوت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے …
تصویر زیباے تو را …
ڪنجِ دلم چسباندهام …
او را زیارت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے …
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_170 و
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_171
من سعی میکردم گوشتهای غذا را نخورم تا برای مسیحا بماند و مسیحا هم سعی میکرد برای من نگه دارد.
چه فداکاری جالبی!
... بالاخره وقتی نه او تکه جوجه کباب را برمیداشت و نه من...
مجبور شدم ، تیکههای جوجه کباب را از وسط نصف کنم.
یک تقسیم عادلانه.
بعد از غذا ، دنبال غذایی برای شام بودم.
فکر اینکه چه غذایی را باید برای شام درست کنم ، ذهنم را درگیر کرده بود.
اما مسیحا میگفت ، نباید زیاد وقتمان را برای شام بگذاریم...
میخواست بیشتر با هم بیرون باشیم و خوش بگذرانیم.
و عجیب بود که همه چیز در همان شروع زندگیمان تغییر کرده بود.
احساس میکردم رفتار مسیحا خیلی آرام تر و مهربان تر شده یا شاید هم من اینگونه میدیدم.
اما فکر میکردم رفتارش آرامبخشتر شده است.
یا شاید هم برداشت من اینگونه بود اما امیدوار بودم.
امیدوار بودم به این تغییر رفتار ... خیلی... امیدوار بودم که میتوانم بیشتر از آن ، بر دلش تاثیر بگذارم.
به خاطر اصرار مسیحا ، غذای آن شب ما سیب زمینی آب پز یا سیب زمینی ذغالی شد.
البته در کنار ماهی که قرار بود از بازار بخریم و روی آتش کباب کنیم.
هرچقدر اصرار کردم که بعد از ناهار ، مسیحا استراحت کند ، قبول نکرد.
خسته بود اما شاید میخواست کمی با هم قدم بزنیم به همین خاطر همراه هم از ویلا بیرون زدیم.
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
༺ 𝕍𝕀ℙ❥پآد ༻
در وی آی پی به جاهای حساس رسیدیم
🙈🔞🔞🔞🔞🔞
بیشتر از ۱۰۰ پارت جلوتر از کانال هستیم و روزانه منظم دو پارت داریم.😍❤️🔥
مبلغ خرید وی آی پی پاد فقط ۵۰ تومان به شماره کارت 👇🦋
( 6037997372135500 )
به نام مرضیه ناصری یگانه
و ارسال شات واریزی به👇
@yegane_62
لینک وی آی پی را دریافت کنید.😍
اگر میخواهی خوشبخت باشی
برای خوشبختی دیگران بکوش
زیرا شادی که ما به دیگران میدهیم
به دل خودمان باز میگردد
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
بهترین روزهای زندگی ات را
به کسانی هدیه کن..💖
که در
بدترین روزهای زندگی
در کنارت بوده اند 🙃
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
اگر یہ روزے خواستید بزرگے ڪسے را اندازہ بگیرید؛ بهتر است بہ جاے قد، وزن، ثروت و مدارج تحصیلے اش؛
"ظرفیت و گنجایش قلب"
و توان بخشش او را اندازہ بگیرید
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_171 م
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_172
هوا ابری و بارانی بود و گاهی هم ، نَمی ، می زد.
همراه مسیحا از ویلا خارج شدیم.
آرام قدم برمیداشتیم تا بیشتر در آن آب و هوای خوب ، نفس بکشیم.
چند قدمی که از ویلا دور شدیم مسیحا گفت:
_جاش به نظرت خوبه؟!...
با لبخند گفتم:
_اینکه همون ویلای قدیمی که اون دفعه اومده بودیمه...
خب آره...خب جاش... مشخصه دیگه تغییر که نکرده...
لبخندی زد و با اخمی الکی نگاهم کرد:
_تو دنبال بهونهایا ببین آوردمت کجا...
کی همچین کاری میکنه؟!...
دست به سینه در حالی که آهسته قدم میزدم نگاهش کردم:
_ببخشید آقا مسیحا ولی این ماه عسل با همه ماه عسلهای دیگه فرق داره...
با تعجب پرسید:
_چه فرقی داره؟!..
_خب فرقش اینه که...
با اینکه زن و شوهر شدیم با اینکه زندگیمونو شروع کردیم اما...
لبخند از روی لبانش رخت بست و گره ابروانش محکمتر شد و با اخمی جدیتر گفت:
_باز می خوای دوباره پای بیتا رو وسط بکشی؟!...
ببین قرارمون این نیستا ...هی هر دفعه اینو بگی... بیتا بیتا...
ما گفتیم دیگه...ما شرط گذاشتیم با هم و تو قبول کردی..
فوری پشیمان شدم گفتم:
_درسته... ولی خب میخوام بگم آخه وقتی دو نفر زن و شوهر میشن ...چون قراره تا پایان زندگی با هم باشن واسه همین میان ماه عسل...
اگه قرار باشه که بدونن که یه روزی قراره از هم جدا بشن که دیگه ماه عسل نداره!
عصبیتر شد و با اخم گفت:
_آها پس یعنی الان ما بیخودی اومدیم شمال؟!...
تقصیر منه که دلم به حالت سوخت ... گفتم بیایم یه ذره خوش بگذرونیم.
ایستادم و گفتم:
_من هرجوری تو فقط باشی ، بهم خوش میگذره....
هرجا تو باشی هم ، خوش میگذره چه ماه عسل بیام چه نیام....
تو فقط باش... بهم خوش میگذره.
با آنکه حرف من از صمیم قلب بود و هیچ کنایهای در آن وجود نداشت اما مسیحا به دل گرفت.
با قدمهایی تندتر از من فاصله گرفت و جلوتر از من راه افتاد.
طولی نکشید که بالاخره ایستاد و با عصبانیتی که هنوز فروکش نکرده بود نگاهم کرد...
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان دلم
اعتبارت پیش دلم
تنها به حضورت نیست
تو در جانم رخنه کرده ای و
من از فاصله هراسی ندارم
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
خانومم👇
به اندازهیِ تَك تَكِ جُمَلاتِ
"عاشِقـــانِهای" کِ در "جَهــــان"
ثَبت شُده...
#دوستَــت دارَم»..!❤️
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝