eitaa logo
🍃یڪ قــ👣ـدم تا خـدا🍃
432 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
74 فایل
🌹بصیرت افزایی سیاسی 🌹سخنرانی های مذهبی مناسبتی 🌹مداحی و روضه 🌹کلیپ و مستند مذهبی 🌹نماهنگ و نواهنگ 🌹خاطرات و سیره شهدا ارتباط با خادم کانال: @seyed_rahgozar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 👣 دوان دوان از مسجد برگشت و مثل همیشه نزد مادرش رفت. 🌴 دو عدد متکا روی هم گذاشت تا شکل منبر شود و در عالم کودکی اش بر منبر بنشیند و سخنرانی کند. 🌤️ این کار هر روز تکرار می شد، یعنی آنچه را که در مسجد بر پدربزرگش نازل شده بود تمام و کمال برای مادرش تعریف می کرد و آیات قرآن را برای او می خواند و به این شکل مادر را از وحی الهی که بر (صلی الله علیه و آله) نازل شده بود مطلع می کرد. 👌🏻مادر نیز به حافظه پسر هفت ساله اش می نازید و به شیوایی کلام فرزند خردسالش افتخار می کرد. ☀️ گویا آن روز اتفاقی افتاده بود. سخنران کوچک ما مثل روزهای قبل عادی و روان صحبت نمی کرد، گاهی در سخنانش وقفه ایجاد می شد و گاهی نیز مطلب را به درستی نمی رساند... مادر پرسید: - پسرم، چه شده امروز نمی توانی راحت حرف بزنی؟ - مادر، مثل شاگردی شده ام که در حضور استادش باشد و نتواند راحت صحبت کند، گویی شخص بزرگی حرف های مرا می شنود... راستش مادر جان، هول شده ام. 🌷 در این هنگام (علیه السلام) از پشت پرده بیرون آمد و پسرش (حسن) را در آغوش گرفت و بوسید. سپس گفت: ☝🏻احسنت، مرحبا، پس تو بودی که هر روز آیات خدا را برای مادرت می خواندی... (۱) 📚 پی نوشت: ۱. مناقب، ج ۴، ص ۷. 📗 حیات پاکان ۲/ داستان هایی از زندگی ، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)، مهدی محدثی. 🍃🌸❣🌸🍃 @yek_ghadam_ta_khoda 🍃🌸❣🌸🍃
🦋 پایان فراق 👳🏻‍♂️ «مرو» می گوید: 🕌 کنار مرقد شریف حضرت (ع) رفتم، در آنجا یک نفر ترک دیدم که در ناحیه بالا سر مرقد شریف ایستاده و به زبان ترکی سخن می گفت، و من زبان ترکی را می دانستم، او می گفت: 🤲🏻 «خدایا اگر پسرم زنده است او را به ما برسان، و اگر مرده است، ما را از آن آگاه کن!» 👳🏻‍♂️ عامر می گوید: به زبان ترکی به او گفتم: چه شده؟ حاجتت چیست؟ ⚔️ گفت: «پسرم در جنگ اسحاق آباد با من بود، او در آنجا مفقودالأثر شد، و از آن پس، هیچ اطلاعی از او ندارم، مادرش شب و روز گریه می کند، من در اینجا از خدا می خواهم که ما را از حال او با خبر کند، زیرا شنیده ام دعا در این مکان شریف، به استجابت می رسد». 👳🏻‍♂️👴🏻 عامر می گوید: من به آن ترک محبت کردم، و دستش را گرفتم، تا آن روز او را مهمان خود سازم، وقتی که با او از مسجد (کنار مرقد شریف) بیرون آمدیم، ناگاه با جوانی قد بلند که خطوطی در چهره اش بود، و دستمالی بر سر داشت با ما روبرو شد، وقتی که جوان آن ترک را دید با شور و شوق، او را در آغوش گرفت و با او معانقه کرد و گریه نمود، و هر دو همدیگر را شناختند، آن ترک دید او پسرش است، که در کنار مرقد شریف، از خدا می خواست تا از پسرش خبری بیابد. 👳🏻‍♂️ من از آن پسر پرسیدم: چگونه در این وقت به اینجا آمدی؟ 🧔🏻در پاسخ گفت: من در جنگ ، به ۲مازندران رفتم و در آنجا یک شخص گیلانی مرا پناه داد و بزرگ کرد، اکنون که بزرگ شده ام از خانه برای یافتن پدر و مادر بیرون آمده ام، نمی دانستم که پدر و مادرم کجا هستند، در مسیر راه کاروانی به خراسان می آمدند، من هم به آنها پیوستم و به اینجا آمدم و اکنون پدرم را یافتم. ✋🏻 آن ترک گفت: من یقین کرده ام که در کنار مرقد شریف (ع) کرامات عجیبی رخ می دهد، از این رو با خود عهد کرده ام تا آخر عمر در مشهد در پناه این مرقد عظیم بمانم. 📚 داستان دوستان، جلد ۴، محمد محمدی اشتهاردی‏. 🍃🌸❣🌸🍃 @yek_ghadam_ta_khoda 🍃🌸❣🌸🍃
👨🏿🐕🍲 روزی (ع) از جائی عبور می كردند که دیدند جوانی به سگی غذا می دهد. 🌷 امام خو‌شحال شدند و فرمودند: چرا این گونه به سگ مهربانی می كنی؟ 👨🏿 جوان عرض كرد: غمگین هستم، می خواهم با خشنود كردن این حیوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد. اندوه من از این است كه غلام یك نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم! 🧔🏻 امام حسین(ع) با آن غلام نزد صاحب او كه یهودی بود آمدند. 💰امام حسین(ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری كرده و آزاد سازد. 🧔🏻✋🏻 یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به شما بخشیدم. 🌷امام هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشید. 🧔🏻🧕🏻 سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین(ع) قرار گرفته بودند، مسلمان شدند. 📚 مناقب‌ آل‌ ابی‌ طالب‌، ج ۴، ص ۱۵. 🍃🌸❣🌸🍃 @yek_ghadam_ta_khoda 🍃🌸❣🌸🍃
سالروز مبارکباد 🍃🌸❣🌸🍃 @yek_ghadam_ta_khoda 🍃🌸❣🌸🍃