یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/309402009
✂️📘✂️📙✂️📕
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_اول 📕
دلشوره داشت. نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود. انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد. ارشیا دیر کرده بود.
یاعلی گفت و از صندلیِ پر سروصدا کنده شد. نگاه خستهاش تا روی صندلی رنگ و رو رفتهی آنتیک کش آمد. سنگین شده بود انگار؛ یا نه صندلیی مورد علاقهی ارشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینطوری ناله میکرد. لبش به کجخندی کش آمد. چه شباهت غمناکی داشتند باهم.
کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت. آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد. همزمان با چکیدن قطرههای باران، قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین کوچه خیره ماند. چشمش خورد به دختر کوچکی که لیلی کنان عرض کوچه را طی میکرد. نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو."
یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذریهای هیئت عمو مصطفی. تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمهی امام حسین هم یک طرف. هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامهاش حفظ کرده داشت. دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود"
وزوز گوشی که بلند شد با اجبار دل کند از خاطرات. دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش. میخواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید.
خودش را پشت در رساند و منتظر ماند. صفحهی گوشی همینطور خاموش و روشن میشد. قدمهای او را حتی از دور هم میتوانست بشمرد.
درست با آخرین شماره ایستاد. از پشت شیشههای رنگی هیبت مردانهاش مشخص شد و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت. مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت.
سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریهاش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل. ترکیب خوبی بود.
نفسش را فوت کرد بیرون. ارشیا هنوز بعد از چند سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟
شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش. آه عمیقی کشید. نم اشک روی صورتش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت.
راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت، کجا غرق میشد؟
حالا که او آمده بود، هر چند پر از غرور و سردی اما خوبتر بود. توی شیشه بخار گرفتهی فر، خودش را دید. این خطهای روی پیشانی، موج شیشه بود یا رد این سالهای پر از بغض؟
ادامه دارد...
#الهام_تیموری ✍
#یک_حس_خوب 🦋
💌روی لینک زیر بزنید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
☎️
#لایف_استایل 📲
🧑💻عصر دیجیتال
💢همونطور که میدونید، ما در عصر ارتباطات و اطلاعات، یا عصر رایانه و دیجیتال
زندگی میکنیم.
💬ارتباطات و تعاملات انسانی به قدری مهمه که عصر امروز، «عصر ارتباطات» نامگذاری شده.
♦️اما انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔
🔺ارتباط مستقیم و شخصی
🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی
🔺ارتباط جمعی
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی 💻
#قسمت_اول
#عصر_ارتباطات🌐
#اینستاگرام 📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی 👑
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
هدایت شده از یک حس خوب
☎️
#لایف_استایل 📲
🧑💻عصر دیجیتال
💢همونطور که میدونید، ما در عصر ارتباطات و اطلاعات، یا عصر رایانه و دیجیتال
زندگی میکنیم.
💬ارتباطات و تعاملات انسانی به قدری مهمه که عصر امروز، «عصر ارتباطات» نامگذاری شده.
♦️اما انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔
🔺ارتباط مستقیم و شخصی
🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی
🔺ارتباط جمعی
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی 💻
#قسمت_اول
#عصر_ارتباطات🌐
#اینستاگرام 📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی 👑
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
24.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
.
به نام خدا...♥️
🔥و اما بالاخره
🌟قسمت اول پادکست داستانی کیانا 🥰😍🤩
🤩تقدیم به شما مخاطبان عزیز🌹
✅️لطفا با فرستادن پست برای دوستانتون که مثل شما علاقهمند شنیدن قصه و داستان هستند، از ما حمایت کنید.😍❤️👌
#پادکست_داستانی 📚
#کیانا
#قسمت_اول 1️⃣
#رادیو_یک_حس_خوب 📻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
.
به نام خدا...♥️
🔥و اما بالاخره
🌟دومین داستان صوتیِ رادیو یک حس خوب
♦️قسمت اول پادکست داستانی الناز😍🤩
🤩تقدیم به شما مخاطبان عزیز🌹
✅️لطفا با فرستادن پست برای دوستانتون که مثل شما علاقهمند شنیدن قصه و داستان هستند، از ما حمایت کنید.😍❤️👌
#پادکست_داستانی 📚
#الناز
#قسمت_اول 1️⃣
#رادیو_یک_حس_خوب 📻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3