✂️📘✂️📙✂️📕
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_سوم 📕
ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ. با دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم، مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت میداد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانهاش خورد، حواس پرت شدهاش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_تو هم واسطهای نه؟
_شک نکن. والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو دارهها یه وقتایی لجم میگیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد میکنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را میخورد. بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی میکردند و با همهی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند. برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود. هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده میشد و خنجر میزد بر دل نازکش.
آلبوم گوشی ترانه را میدید که پر بود از عکسهای دو نفره و خندانش با نوید. خداروشکر تار میدید. گاهی همینقدر حسود میشد. حتی بیشتر از شوخیهای غیرواقعی ترانه. تازگیها دیدش هم دچار مشکل شده بود. مثل قبل نمیتوانست خوب بخواند و ببیند، اما از رفتن پیش چشم پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت. مثل بچهها. دلش میخواست حالا که مادری نیست، حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِریمِ قشنگی انتخاب کنند، یا نه، حتی هر چه که او میپسندید. مثل همیشه.
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط میفهمید سوی چشمهای زنش چقدر کم شده. دکتر و عینک فروشی پیشکش.
ذهنش پَر کشید به سالها قبل و خاطرهی اولین هدیهای که گرفته بود. هوا سوز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود. توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش میکرد. دلش غنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم. تند و با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام پیشدستی کرد و به جواب زیر لبی او رضایت داد. دستهای یخ زدهاش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده ولی هنوز هم کمرویی میکرد وقتی اینطور خلوت میکردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی. نمیفهمید این همه سکوت خوب بود یا بد، از نداشتن علاقه بود یا...؟
چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همهی آدمها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود. اما ارشیا سی و دو را پر میکرد.
دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بالاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد. از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بیشباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت:
_ولی من از چرم خوشم نمیاد.
اخم ارشیا را جذاب میکرد و همانقدر ترسناک شاید.
_چون هنوز بچه ای! به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس...
ادامه دارد...
#الهام_تیموری ✍
#یک_حس_خوب 🦋
💌روی لینک زیر بزنید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
☎️
#لایف_استایل 📲
🧑💻عصر دیجیتال
♦️انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔
🔺ارتباط مستقیم و شخصی
🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی
🔺ارتباط جمعی⁉️
🌀یک نوع ارتباط که از اسمش مشخصه، جمعی و غیر مستقیم هست.
💢ارتباط جمعی، چطور اتفاق میافته؟
▫️به وسیلهی رادیو، تلویزیون، مطبوعات، رسانههای گروهی و شبکههای مجازی مثل تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و...
♦️جالبه که ارتباط جمعی، بین هزاران یا صدها نفر از افرادی که همدیگر رو نمیشناسند، به وجود میاد.
💬و ما برای ارتباط جمعی، محدودیت زمانی و مکانی نداریم. میتونیم هرجا و هر زمانی برقرار کنندهی اون باشیم. مثل استفاده از شبکههای اجتماعی که همیشه و همهجا میتونن در دسترسمون باشن.
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی 💻
#قسمت_سوم
#عصر_ارتباطات🌐
#اینستاگرام 📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی 👑
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
هدایت شده از یک حس خوب
☎️
#لایف_استایل 📲
🧑💻عصر دیجیتال
♦️انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔
🔺ارتباط مستقیم و شخصی
🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی
🔺ارتباط جمعی⁉️
🌀یک نوع ارتباط که از اسمش مشخصه، جمعی و غیر مستقیم هست.
💢ارتباط جمعی، چطور اتفاق میافته؟
▫️به وسیلهی رادیو، تلویزیون، مطبوعات، رسانههای گروهی و شبکههای مجازی مثل تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و...
♦️جالبه که ارتباط جمعی، بین هزاران یا صدها نفر از افرادی که همدیگر رو نمیشناسند، به وجود میاد.
💬و ما برای ارتباط جمعی، محدودیت زمانی و مکانی نداریم. میتونیم هرجا و هر زمانی برقرار کنندهی اون باشیم. مثل استفاده از شبکههای اجتماعی که همیشه و همهجا میتونن در دسترسمون باشن.
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی 💻
#قسمت_سوم
#عصر_ارتباطات🌐
#اینستاگرام 📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی 👑
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
🌟دومین داستان صوتیِ رادیو یک حس خوب
♦️قسمت سوم پادکست داستانی الناز😍🤩
🤩تقدیم به شما مخاطبان عزیز🌹
✅️لطفا با فرستادن پست برای دوستانتون که مثل شما علاقهمند شنیدن قصه و داستان هستند، از ما حمایت کنید.😍❤️👌
#پادکست_داستانی 📚
#الناز
#قسمت_سوم 3⃣
#رادیو_یک_حس_خوب 📻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3