eitaa logo
یک حس خوب
200 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 ترانه چهار زانو نشست و با ذوق گفت: _من سراپا گوشم. _مثلا رفته بودم مغازه‌ی عمو تا آینده‌ی طاها رو خراب نکنم، اما با ناغافل سر رسیدن عمو و حرف‌های مجبوری طاها، باعث شده بودم وجهه‌ش خراب بشه. اون شب مثل مرغ سرکنده بودم. انقدر ناخنام رو از استرس جویده بودم که صدای خانم‌جانم در اومده بود. می‌ترسیدم از پیشامدای بعدی. اینکه خب حالا عمو و زن‌عمو در مورد پسرشون چه فکری می‌کنند؟ اصلا کاری که کرده بودم، عاقلانه بود یا بچگانه؟ دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. برای مامان همه چی رو تعریف کرده بودم و حالا اونم دست کمی از من نداشت. غصه‌ی طاها رو می‌خورد که بعد این‌همه سال برای اولین‌بار از باباش کتک خورده و خورد شده بود. اصرار کردن برای اینکه مامان زنگ بزنه خونه‌ی عمو و مثلا چاق سلامتی بکنه هم کار درستی نبود، در واقع تابلو بود! این بود که ما تو بی‌خبری موندیم و بنا رو بر این گذاشتیم که هر اتفاق جدی بیفته بالاخره به گوش ما هم می‌رسه دیگه. دو روز بعد بود دقیقا. آماده شده بودم برم دکه‌ی روزنامه‌فروشی که زنگ خونه رو زدن. خانم‌جان در رو باز کرد و با تعجب گفت:" پناه بر خدا! طاهاست..." به دلم بد افتاده بود. همون چادر مشکی که تو دستم بود رو انداختم روی سرم و ایستادم کنار در اتاق. سابقه نداشت که تنها بیاد آخه... از پله‌ها اومد بالا. صدای احوالپرسیش رو می‌شنیدم. جالب بود که خودش به خانم‌جان گفت: _زن‌عمو ببخشید که این وقت روز و بی‌خبر مزاحم شدم. می‌شه چند دقیقه بیام داخل؟ _چه حرفیه پسرم؟ مگه آدم برای رفتن خونه عموش باید اجازه بگیره؟ بفرما تو خیلیم خوش اومدی. تقریبا دیگه مطمئن شدم برای حرف زدن اومده اونم بدون اطلاع خانوادش! رو نداشتم که باهاش چشم تو چشم بشم. وارد شد و مثل همیشه سلام کرد. آروم جوابش رو دادم. انگار پارانوئید شده بودم، بیخودی فکر می‌کردم دیگه اون طاهای سابق نیست. اما بود! خانم‌جان گفت: _بشین طاها جان، برم یه چایی بیارم برات. بعدم به عادت لبه‌ی چادرش رو داد زیر دندون و رفت سمت آشپزخونه. نشست و تکیه داد به پشتی، من اما هنوز یه لنگه پا وایساده بودم. _شما خوبی دخترعمو؟ هنوز به گل‌های لاکی رنگ قالی نگاه می‌کردم. _جایی می‌خواستی بری؟ بد موقع اومدم. شرمنده. _نه... دشمنتون شرمنده. _حرف دارم. باید می‌اومدم. خانم‌جان با سینی چای اومد بیرون و گفت: _بفرمایید. ریحانه جان مادر حواست به غذا باشه ته نگیره، ترانه هم تو اتاق خوابه. من یه تُک پا برم پیش ملک خانوم پیغام فرستاده کار واجب داره. و با اشاره چیزی گفت که نفهمیدم. طاها به احترامش ایستاد و بعد از رفتنش دوباره نشست. مطمئن بودم تمام وقتی که در نبود خانم‌جان برای صحبت داریم پنج دقیقه‌ست... خودم پیش‌دستی کردم: _چیزی شده؟ دستی به صورتش کشید و جواب داد: _من نمی‌تونم ریحانه. ... 📨 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ⁉️استفاده نادرست از اپلیکیشن‌های ارتباط جمعی ⚪️بلاگر کیه؟ اینفلوئنسر یعنی چی؟ 🟠حالا هم بلاگرها رو شناختیم و هم اینفلوئنسرها رو. 🟢در گذشته خیلی از مردم برای اینکه معروف بشن، باید بازیگر، خواننده یا ورزشکار می‌شدن تا مردم اون‌ها رو بشناسن. 🟣کسانی که می‌خواستن طرفدارهای زیادی برای خودشون پیدا کنن، تا به این هدف برسن باید راه درازی رو طی می‌کردن که البته گاهی حتی موفق نبودن. 🔵اما الان این راه خیلی آسونتر شده. چطوری؟ ... 💻 📺 📲 🦋 @yek_hesse_khob 🆔