✍ اندر احوالاتِ پایتخت نشینی
💔 مادرِ تلفنی
بماند که چطور دست تقدیر ما را میهمان پایتخت کرد، من مینویسم هجرت و شما بخواهید تبعید...
نمک خوردن و نمکدان شکستن که درست نبوده و نیست اما دامان پذیرایی تهران کمی برایم غریب است...
صبحها با عجله پلههای آهنی پله برقی را دو تا یکی میدوم تا زودتر به قطار مترو برسم که پنج دقیقه هم پنج دقیقه است...
لابهلای جمعیت خودم را جا میکنم و چهار چشمی به تابلوهای ایستگاهها زل میزنم تا مبادا ایستگاه را رد کنم و قوز عجله بالای قوز سردرگمی بشود و این وسطها گهگاه چشمم به سفره پهن صبحانه مسافران میافتد، یکی پای سفره دیزاین است و دیگری دنبال روتین پوست... یکی کلیپ طنز نوش میکند و بغل دستی میهمان سفره انواع مدل خط چشم و سایر ملزومات است... صبحانه به صرف اینستا هر روز بساطش پهن است ...
یادم میآید که باید زهرا را بیدار کنم تا مشقهایش را بنویسد... شماره خانه را میگیرم به جای نوازش مادرانه بر صورت دخترکم بوق تلفن است که گوشش را میخراشد... من مادرم مادر تلفنی با سیصد کیلومتر دورتر از تختخواب دخترم ...
صدایش خوابآلود در گوشی میپیچد قربان صدقهاش میروم و قول میدهد که بیدار شود و صبحانه بخورد و سر مشقهایش بنشیند...
#همدانمآرزوست
#دلتنگی
#سفرنامه
💌@yekAsemankhial☕️