.
🙏خدایا #عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!!
از کارگزاران سازندگی از همان آغاز تشکیل در دولت #سازندگی خوشم نمی آمد،
چه از پدر معنوی شان آقای #هاشمی و چه دیگران یادم نمی آید از یکی بدم نیامده باشد،
👈اما وقتی خبر #مرگ مرحوم #هاشمی_رفسنجانی را دوستان از تهران و قم سراسیمه رساندند، از خبری که شاید بارها در تشدید تقابل وی با #ولی_امر آرزو کرده بودم اصلا #خوشحال_نشدم و اولین جمله ای که بلادرنگ به زبانم آمد همان بود که بعدا خبرش رسید در همان زمان به زبان مبارک #ابرمرد_حکیم آمده بود:
👈 "از این روز برای من و شما هم هست"(نقل به مضمون)...
🔚 و امروز که خبر قتل همسر دوم #نجفی کارگزارانی و از نزدیکان هاشمی-روحانی و بدتر از آن اعتراف #نجفی کابینه نشین همیشگی دولت های #هاشمی و #خاتمی و #روحانی را به قتل شنیدم باز #خوشحال_نشدم و جالب است که بلادرنگ این دعای #آشنا به زبانم آمد:
🙏 #خدایا به حق این شب شریف #عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرما، آمین یا رب العالمین!!"
👌برای هیچ کس تضمینی نیست باید مدام #مراقب بود، #مراقب!!
🖌کانال یک نفر از هشتاد میلیون
🔻 @yekaz80
🖌ارتباط با ما
🔻 @yekaz_80
هدایت شده از اندیشه مقاومت
🔸زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
📌حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!
@feghvaenghelab