سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی
سخت است دلت را بتراشند و بخندی
هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی
از درد دل شاعر عاشق بنویسی
با مردم صد رنگ هماهنگ نباشی
مانند قلم تکیه به یک پا کنی اما
هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی
سخت است بدانی و لب از لب نگشایی
سخت است خودت باشی و بیرنگ نباشی
وقتی که قلم داد به من حضرت استاد
می گفت خدا خواسته دلتنگ نباشی
دیده ام ماتِ نگاهت شُد چو طفلی گیج که
زنگ املا بر سر ِ"قُسطنطنیه" مانده است...
#عارفه_نصیری
میدان ولیعصر و سرِ ضلعِ شمالی
یک کافهی دنج و شبی آرام و خیالی
کوپ شکلاتی و تبِ عشق من و تو
این سردی و گرمی به تناقض شده عالی
موسیقی و نورِ کم و نُتهای نگاهم
این شاعرِ بیچاره شده حالی به حالی
آن روز گذشت و تو گذشتی و نماندی
افسوس که ناممکن و نایاب و محالی!
رفتی و از این خاطرهها دست کشیدی
من ماندهام و بی کسی و بیپَر و بالی
هر روز به یادِ تو سرِ ضلع شمالی
یک قهوهی تلخ و غمِ بدحالیِ فالی
حالا شده پاییز و همان کافهی خلوت
میدانِ ولیعصر و من و جایِ تو خالی...
لا يكفيك أن تنساها!
يجب كذلك أن تنسى أنك نسيتها!
اینکه از یاد بُردیاش
کافی نیست!
باید از یاد ببَری
که از یاد بُردیاش ..
حس و حالم شبیه تهران است
با هوایی به عشق آلوده...
حل بحران نمی کنی...چه کنم؟
از قدیم عادتت همین بوده...!
وای از خانه ای که درطرح است
آه از کوچه ای که فرسوده...
#آلودگی هوا