یکسال گذشت...
با همان خِس خِس سینه اش با هزار زحمت شروع کرد به صحبت کردن :... یادش بخیر، زینل که شهید شد، من هم شهید شدم، بغضش را دیدم، تا فهمید که فهمیده ام، به بهانه سرفه کردن بغضش را قایمکی دور انداخت، بعد ادامه داد، سرفه که میکنم آب از چشمانم می آید.
#بزودی...
کتاب خاطرات سردار شهید حاج مهدی نیساری
به قلم #احسان_محمدی