eitaa logo
یه پلاک
201 دنبال‌کننده
890 عکس
88 ویدیو
1 فایل
🌹کانال رسمی یه پلاک🌹 ▪️تنها کانال رسمی شهید گمنام گلزار دارالسلام کاشان در پیام‌رسان ایتا▪️ #kashan خادم کانال👇 @mehrdad_azizollahi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠 ❤️ 🌹 ساعت یڪ و دو نصف شب بود صدای شُرشُر آب می آمد یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود و خیلے آروم ، به طوری که کسے بیدار نشود ، پای تانکر آب مےشست... جلوتر رفتم... دیدم حاج ابراهیم همتِ ، فرمانده ی لشڪر ... ✨انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند خاڪے تر می شوند.... این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم... 🌹 @Yepelak_kashan
🔳 💟⇐نمازهای زیاد می‌خواند،ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود.همیشه بعد از نماز با حالِ خاصی می‌خوندش. 💟⇐می‌دونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته.برا همین یکبار ازش پرسیدم: «این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می‌خوانی، چیه؟» 💟⇐اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم،گفت: «اگه بدی تو هم همیشه میگم.» 💟⇐وقتی قول دادم،گفت: «من هر روز این دو رکعت نماز رو برا و فرجِ (عج) می‌خوانم...» 📚 منبع/ کتاب ساکنان ملک اعظم۳/ ص۴۴ @Yepelak_kashan
📖 💐 رفته بودیم برای بازدید از موشڪ های فوق پیشرفته ی روسی. وقتی بازدیدمون تموم شد ، حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی روسیه و گفت : میشه فن آوری این موشڪ رو در اختیار ما قرار بدید !؟ ژنرال ها و ڪارشناسان روسی خندیدند و گفتند : امڪان نداره این فن آوری فقط در اختیار ڪشور ماست. حسن خیلی جدی و محڪم گفت: ولی ما خودمون این موشڪ رو میسازیم و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد. وقتی برگشتیم ایران ، خیلی تلاش ڪردیم نمونه شو بسازیم ، ولی نشد . وقتی از ساخت موشڪ ناامید شدیم ، حسن راهی مشهد الرضا شد . خودش تعریف می ڪرد، به امام رضا متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم . روز سوم بود ڪه عنایت امام رضا رو حس ڪردم و حلقه‌ی مفقوده ڪار به ذهنم خطور ڪرد .وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش ڪنم. وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع دست به ڪار شدیم و موشڪ رو ساختیم ڪه به مراتب از مدل روسی ، بهتر و پیشرفته تر بود. 🌷 🚀 ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @Yepelak_kashan ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ دوستان خود را نیز دعوت نمایید
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج درباره‌ی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو 🌸⇜حاجی‌گفت: وقتی‌توی مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: ؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده... 🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم... ❣ ❣ شادی روحش @yepelak_kashan