eitaa logo
سلام برحضرت مهدی(عج)
50 دنبال‌کننده
544 عکس
577 ویدیو
13 فایل
سلام برحضرت مهدی(عج)🌤 🤲الهی! سلامهای خالصانه مارا؛درپاکتی ازنور✉️به محضرآقاامام زمان(عج)🌤برسان ونام مارا؛درزمره سربازان ویاوران برگزیده امام زمان(عج)🌤ثبت وضبط بفرما..... 🤲آمین https://eitaa.com/yosofatemeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 📃 🔴 ✨نقل است كه شخصی بسیار مشتاق دیدار حضرتولیّ‌عصر ارواحنافداه بود‌‌؛ امّا هر ‌چه سعی و تقلاّ كرد‌، موفّق نشد. ✨سرانجام در پی كند ‌‌و‌ كاو‌هایش به این نتیجه رسید كه اگر علم جفر را در حدّ كمال آن بیاموزد‌، با محاسبات جفری خواهد توانست مكان امام زمان ارواحنافداه را بیابد. ✨او قریب به بیست سال برای فرا‌گیری فنون جفر تلاش کرد تا در نهایت به مرحله‌ای رسید كه توانست با محاسبات جفری تشخیص دهد حضرت مهدی ارواحنافداه در فلان تاریخ‌، در فلان مكان خواهند بود و این مكان‌، دکّه‌ای در بازار است.در زمان معیّن‌، خود را به‌ سرعت به آنجا رساند و دید كه این دکّه‌ی كوچك‌، متعلّق به یك پیرمرد قفل‌ساز است و دركنار این حجره‌، سیّدی نورانی و جلیل‌القدر برروی چهار‌پایه‌ای نشسته است. ✨ آن شخص با نگاه اوّل دریافت كه ایشان حضرت ولی ّ‌عصر ارواحنافداه هستند‌؛ امّا بسیار متعجّب شد كه چرا آن حضرت به این صورت در اینجا نشسته‌اند‌. ✨ قفل‌ساز مشغول کار خود بود و حضرت نشسته بودند و با او چاق سلامتی می‌کردند! خواست نزدیک برود و خود را در آغوش حضرت بیندازد؛ امّا امام با تصرّف ولایی خویش جلوی او را گرفتند و به او فهماندند كه جلوتر نیاید و از دور نظاره‌گر باشد. ✨لحظاتی بعد‌، پیرزنی نزد قفل ‌ساز آمد‌؛ در‌حالی ‌كه قفل دست‌ دومی برای فروش آورده بود. قفل ‌ساز نگاهی به قفل کرد و گفت‌: آیا كلید این قفل را هم داری‌؟ پیرزن گفت‌: نه‌، كلیدش گم شده است. قفل ‌ساز گفت‌: این را نُه دینار از تو می‌خرم؛ امّا اگر كلیدش را داشتی‌، ده دینار می‌ارزید. پیرزن با نهایت تعجّب پرسید: چطور ممكن است؟! من از ابتدای بازار‌، این قفل را به هركس نشان دادم‌، آن را بی ‌ارزش خواند و حدّاكثر قیمتی كه بر آن نهاد، نیم ‌دینار بود‌! سرانجام پیرزن با خوشحالی‌، نه دینار را گرفت و رفت. 🔺سپس ✨امام زمان ارواحنافداه از دور به همین شخص اشاره فرمودند كه: 👈لازم نیست برای دیدن ما بیست سال زحمت بكشید و علم جفر بیاموزید؛ اگر به اندازه‌ی همین پیرمرد قفل‌ساز‌، پاك و خالص و ساده باشید‌، ما خودمان هفته‌ای یك‌بار به سراغ شما می‌آییم و احوالتان را جویا می‌شویم. 📚به نقل از آیت الله صافي اعلی الله مقامه الشریف 🕊🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🕊 ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 2⃣ بخش دوم 💠تشرف جوان عاشق به محضر مبارک امام زمان علیه السلام💠 آن جوان به خود مى پيچيد و نعره هاى سوزنده عاشقانه اى كه از دل بلند مى شد با فرياد يا صاحب الزّمان، يا صاحب الزّمان مى كشيد كه ما هم منقلب مى شديم. در نظرم هست كه يك شب اين اشعار را مى خواندم: دارنده ى جهان مولى انس و جان يا صاحب الزّمان، الغوث و الامان او مثل باران اشك مى ريخت، مثل زن جوان مرده داد مى زد و صعقه اى كه دراويش دروغى در حلقه هاى ذكرشان مى زنند و خود را به زمين مى اندازند در اينجا حقيقت داشت. او مى سوخت و اشك مى ريخت و به حال ضعف مى افتاد و مرا سخت منقلب مى كرد. انقلاب من هم طبعا جمعيّت را منقلب مى كرد. ضمنا جمعيّت هم از اين تعداد كه در اينجا هست اگر بيشتر نبود كمتر هم نبود. يعنى تمام فضاى مسجد گوهرشاد و چهار ايوانش پر از جمعيّت بود لااقل پنج هزار نفر در آن مجلس نشسته بودند گاهى مى ديدم دو هزار ناله بلند است. از اين گوشه مسجد يا صاحب الزّمان، از آن گوشه ى مسجد يا صاحب الزّمان گفته مى شد و مجلس حال عجيبى داشت. بالأخره ماه مبارك رمضان گذشت، منبرهاى من هم تمام شد. امّا من تصميم گرفتم كه آن جوان را پيدا كنم. زيرا همان طورى كه شما مشترى خوبتان را دوست مى داريد ما منبريها هم مستمع با حالمان را دوست مى داريم. خلاصه من به او دل بسته بودم. آرى من شيفته و فريفته و عاشق دلسوخته ى آن كسى هستم كه عقب امام زمان (عليه السّلام) برود. من عاشقِ عاشق امام زمانم، عاشق محبّ امام زمانم، بالأخره از اين طرف و آن طرف و ازاطرافيانم سؤال كردم كه: آن جوان كِه بود و چه شد و آدرسش كجا است؟ معلوم شد كه او نيم باب دكّان عطّارى در فلان محلّه ى مشهد دارد، من حركت كردم و رفتم به در همان مغازه به سراغ اين جوان، ديدم دكان بسته است، از همسايه ها پرسيدم يك جوانى با اين خصوصيّت در اينجا است؟ آنها جواب مثبت دادند و اسمش را به من گفتند. گفتم: او كجا است؟ آنها به من گفتند: او بعد از ماه رمضان دو سه روز مغازه را باز كرد ولى حالش يك طور ديگرى شده بود و يك هفته است مغازه را تعطيل كرده و ما نمى دانيم او كجا است! (جوانها خوب دقّت كنيد اين سرگذشتى است كه من بلاواسطه براى شماها نقل مى كنم). بالأخره بعد از حدود سى روز در خيابان تهران، در مشهد كه منزل من هم همان جا بود، وقتى از منزل بيرون آمدم اين جوان به من رسيد. امّا چه جور؟ لاغر شده، رنگش زرد و زار شده، گونه هايش فرو رفته، فقط پوست و استخوانى از او باقى مانده است! وقتى به من رسيد اشكش جارى شد و نام مرا مى برد و مى گفت: خدا پدرت را بيامرزد خدا به تو طول عمر بدهد، هى گريه مى كند و صورت و شانه هاى مرا مى بوسد. دست مرا گرفته و با فشار مى خواست ببوسد!! به او گفتم: چى شده بابا جان چيه؟ او با گريه و ناله مى گفت: خدا پدرت را بيامرزد، خدا تو را طول عمر بدهد، و هى دعاء مى كرد و گريه مى كرد و مى گفت: راه را به من نشان دادى، مرا به راه انداختى، الحمدللّه والمنّه به منزل رسيدم، به مقصود رسيدم، خدا باباتُ بيامرزه! آن وقت بنا كرد به گفتن. قصّه اش را نقل كرد. و حالا گريه مى كند و مثل ابر بهار اشك مى ريزد. (شما توى دنده ى محبّت حتّى محبتّهاى مجازى هم نيافته ايد. اگر در محبّتها و عشقهاى مجازى مختصر سيرى كرده بوديد مى فهميديد من چه مى گويم، در او يك حالى پيدا شده بود كه وقتى اسم محبوب را مى برد بدنش مى لرزيد.) بالأخره گفت: شما در آن شبهاى ماه رمضان دل ما را آتش زديد دلم از جا كنده شد. عشق به امام زمان (عليه السّلام) پيدا كردم. همانطور بود كه شما مى گفتيد. دل در گذشته به كلّى متوجّه آن حضرت نبود. اين هم كه درست نيست. كم كم دل مـن تكان خورد و رفته رفته علاقه پيدا كردم كه او را ببينم. ولى در فراقش التهاب و اشتعال قلبى در سينه ام پيدا شد، بطورى كه شبهاى آخر، وقتى يا صاحب الزّمان مى گفتم بدنم مى لرزيد! ◀️ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @basoyazoohor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 3⃣ بخش سوم و پایانی 💠تشرف عبدالغفار💠 اسم من "عبدالغفّار" و مشهور به مشهدى جونى اهل خوى و سرباز هستم. من وقتى در ارتش خدمت سربازى را مى گذراندم روزى افسر فرمانده ى ما كه سنّى بود به حضرت فاطمه ى زهراء (سلام اللّه عليها) جسارت كرد من هم از خود بى خود شدم و چون كنار دست من كاردى بود و من و او تنها بوديم آن كارد را برداشتم و او را كشتم و از خوى فرار كردم و از مرز گذشتم و به كربلا رفتم، مدّتى در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در كاظمين و سامراء مدّتها بودم. روزى به فكر افتادم كه به ايران برگردم و در مشهد كنار قبر مطهّر حضرت علىّ بن موسى الرّضا (عليه السّلام) بقيّه ى عمر را بمانم. ولى در راه به شيراز رسيدم و در اين مدرسه اطاقى گرفتم و حالا مشاهده مى كنيد كه مدّتى است در اينجا هستم. آخرهاى شب كه براى تهجّد بر مى خواستم مى ديدم قفل و در مدرسه براى من باز مى شود و من در اين مدّت مى رفتم در كنار كوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت ولىّ عصر روحى فداه مى خواندم و من بر اهل اين شهر خيلى متأسّف بودم كه چرا از اين همه جمعيّت فقط پنج نفر براى نماز پشت سر امام زمان (عليه السّلام) حاضر مى شوند. مرحوم حاج شيخ محمّد حسين محلاّتى و متصدّى مدرسه به او مى گويند انشاءاللّه بلا دور است و شما حالا زنده مى مانيد بخصوص كه كسالتى هم نداريد. او در جواب مى گويد: نه غيرممكن است كه فرمايش امامم حضرت ولىّ عصر (عليه السّلام) صحيح نباشد همين امروز به من فرمودند كه تو امشب از دنيا مى روى. بالأخره وصيّتهايش را مى كند ملافه اى روى خودش مى كشد و مى خوابد و بيش از لحظه اى نمى كشد كه از دنيا مى رود. فرداى آن روز مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد حسين محلاّتى به علماء شيراز جريان را مى گويد و مرحوم آقاى "حاج شيخ مهدى كجورى" و خود مرحوم محلاّتى اعلام مى كنند كه بايد شهر تعطيل شود و با تجليل فراوان مردم از او تشييع كنند. بالأخره او را در قبرستان دارالسّلام شيراز، طرف شرقى چهار طاقى دفن مى نمايند و الآن قبر آن بزرگوار مورد توجّه خواص مردم شيراز است و حتّى از او حاجت مى خواهند و مكرّر علماء و مراجع تقليد مثل مرحوم آيه اللّه محلاّتى به زيارت قبر او مى رفتند و مى روند. قبر او در قبرستان شيراز معروف به قبر سرباز يا قبر توپچى است. 📚 ملاقات با امام زمان علیه السلام 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌸🍃ملاقات با امام زمان🌸🍃 «مگر تو سید نیستی؟» چرا از اجدادت رفع کسالتت را نمی‌خواهی؟ چرا به محضر حضرت بقیة الله الاعظم رفع کسالتت را نمی‌خواهی؟ مگر نمی‌دانی آنها اسماء حسنی پروردگارند؟ تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی، باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیة‌الله ارواحنافداه بگیری. اینها جملاتی بود از زبان آیت الله غروی که تمام وجودم را به لرزه انداخت، آخر مرض سل به قدری شدت پیدا کرده بود که تمام دکتر ها مرا مأیوس کرده بودند. بعد شنیدن سخنان کوبنده آیت الله غروی، به سمت حرم رضا حرکت کردم، و بدون آنک متوجه باشم اشک می‌ریختم و با خود زمزمه می‌کردم، یا حجة ابن الحسن ادرکنی. وقتی به صحن رسیدم، آنجا را طور دیگری دیدم: صحن بسیار خلوت بود، تنها جمعیتی که در صحن دیده می‌شد چند نفری بودند که با هم می‌رفتند و در پیشاپیش آنها سیدی بود که من فهمیدم آن سید، حضرت ولی عصر ارواحنافداه است، با خودم گفتم که چون ممکن است آنها بروند، خوب است آقا را صدا بزنم و از ایشان شفای مرض خود را بگیرم، در همین لحظه حضرت برگشتند و نگاهی با گوشه چشمی به من کردند. عرق سردی بر بدنم نشست. ناگهان صحن مقدس را به حال عادی دیدم و دیگر از آن چند نفر خبری نبود و مردم به طور عادی در صحن رفت و آمد می کردند. من بهت زده بودم و متوجه شدم که چیزی از آثار کسالت در من نیست. (جریان معروف سید محمد باقر دامغانی، کتاب ملاقات با امام زمان، ملاقات سوم) درس: اگر اهل علم و سادات به آن حضرت توجه پیدا کنند، چون سربازند، چون خادم و خدمتگزارند، چون به آن حضرت نزدیکترند، آن حضرت به آنها توجه بیشتری خواهد کرد و زندگی مادی و معنوی آنها را به وجه احسن اداره خواهد فرمود.
🌙🌕🌙🌟🌙🌕🌙⭐«مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) فرمود که یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف ، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی (ره) ، دیدم ایشان شدیدا گریه می کنند و شانه هایشان از شدت گریه تکان می خورد؛ رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم : ببخشید ، اتفاقی افتاده که اینطور شما به گریه افتادید ؟ ایشان فرمودند: یک لحظه ، امام زمان (عج)🌦 را دیدم که به پشت سر من اشاره نمودند و فرمودند : (( آقای مدنی ! نگاه کن ! شیعیان من بعد از نماز ، سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند . انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!)) و من از گلایه امام زمان به گریه افتادم»🌦. 📗کتاب مهربان‌تر از مادر ص74 – انتشارات مسجد مقدس جمکران 🕌 اللهم عجل لولیک الفرج🌦 ⁉️در زمینه سازیِ ظهور؛ شما کجایِ جهان ایستاده اید؟ اللهم عجل لوليک الفرج🌦 بحقِّ زينب کبری(س)🤲
🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است. ♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود . 🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود : 🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است . 🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ ! 🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند. 🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید. برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد 🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 مردی که با امام زمان عج الله فرجه شوخی می کرد! ✅بسیار زیبا و شنیدنی