چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود
یک اه همگون می کند تا شهر رنگین تر شود
پروانه پشت پیلهاش حس کرد راهی هست و رفت
شایدبه راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود
دستان ما در بند هم دور از تصور میرود
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم
حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست
قنقوس برمیخیزد و ما را تماشا میکند
شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند
چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم
حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم.
شاعر/ افشین یداللهی.
« برای هر ستاره ای که ناگهان
در آسمان غروب می کند
دلم هزار پاره است
دل هزار پاره را
خیال آنکه،آسمان
همیشه و هنوز
پر ستاره است،چاره است ... »
محمد زهری.
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود
صائب تبریزی.
«در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن ...
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم..»
فروغ فرخزاد.
«آخرین پرنده را هم رها کرده ام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفس خالی هست
که آزاد نمیشود.»
گروس عبدالملکیان.
ز خود رمیده چه داند نوای من کجاست
جهان او دگر است و جهان من دگر است
اقبال لاهوری.
خواهم که به خلوت کده ای از همه دور ،
من باشم و من باشم و من باشم و من ..
اخوان ثالث.
همهی ما
فقط دو نوع شب در زندگیمان داریم؛
شبی که میخواهیم زودتر صبح شود،
و شبی که هیچگاه دوست نداریم به صبح برسد.
و مرز بین اینها
تنها یک "او" ست
که بستگی دارد مانده باشد،
یا رفته باشد...!
*شببخیر