7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 فیلم کوتاه از حضور شهید حاج بصیر در کنار خط شکنان غواص مازندران
🔷️ در این فیلم ، تصاویری کمتر دیده شده از فرمانده شجاع لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار شهید حسین جان بصیر در کنار غواصان خط شکن مازندرانی برای شروع عملیات به تصویر کشیده شده است.
🔹️ حاج بصیر اسفند ۱۳۶۵ که دامادش شهید مرتضی جباری به شهادت رسید ، خودش خبر شهادت را آورد و به دخترش فرشته خانم در پایگاه شهید بهشتی اهواز اعلام کرد.
◇ حاج بصیر به مازندران آمد و در مراسم ختم داماد شهیدش آقا مرتضی در فریدونکنار حضور پیدا کرد.
◇ مردم همه حاج بصیر را دورا کرده بودند و ایشان کنار منبر ایستاد و رو به سیل جمعیت گفت : مردم همه میدانید که من از شروع جنگ در جبهه بودم ، من نه تو مراسم عقد دخترم بودم نه توانستم در شادی آنها حضور داشته باشم.
◇ فردای عروسی دامادم ، شهید مرتضی هم سریع آمد و برای مبارزه با نیروهای بعثی به من پیوست.
◇ امروز هم نیامدم برای مراسم عزای دامادم ، بلکه امروز آمدم بگویم ما تو جبهه نیرو میخواهیم ، مرد میدان میخواهیم ، بسم الله.....
🔻 حاج بصیر فردای آن روز با سه اتوبوس به منطقه عملیاتی بازگشت و عملیات والفجر هشت به عنوان اولین رزمندههای ایرانی قدم به شهر فاو گذاشتند و پرچم گنبد امام رضا (ع) را بر مناره مسجد فاو به اهتزاز درآوردند.
■ سردار_شهید حاجحسین_بصیر
■ سردار_شهید_مرتضی_جباری
📌 وقتی شهید معز غلامی مجروحیتش را نگفت تا برنگردد
🔷️ یکی از رفقای شهید مدافع حرم حسین معز غلامی معروف به سید مجتبی روایت می کند که قرار بود بریم منطقه را نشانم بدهند .
🔹️ سید مجتبی عقب ماشین نشسته بود و کنارش مقداری وسایل بود منم با فشار خودمو کنار سیدمجتبی جا کرده و ازش معذرت خواهی کردم و راه افتادیم
◇ با همان روی خوش و صورت نورانی ولی خسته و بی حال بنظر میرسید .....
◇ گذشت تا جنگ به داخل شهر رسیده بود درگیری حسابی سخت شده بود که یکی از بچه ها گفت: سیدمجتبی تو مقبره شهید شده و جنازه اش مونده.
🔻 چهره اش از ذهنم نمیرفت، همش صورت معصوم و خسته اش جلوی چشام بود.
◇ یکی از بچه هاگفت: چند روز پیش هم از ناحیه دستش مجروح شده بود ولی واسه اینکه ذهن آقامهدی رو درگیرنکنه و یه وقت برنگردد، صداش رو در نیاورده بود.
◇ تازه علت خستگی و بی حالیش رو فهمیدم. تازه فهمیدم وقتی زور چپون کنارش تو ماشین نشستم چرا خودش و جمع کرد و یه کلمه هم حرف نزد ؛ آخ هم نگفت، حتی طلب هم نکرد جابه جا بشم...پیش خودم گفتم: چقدر مرد بودی پسر...
🔻 حسین جان، اگه جا داری، اگه جات رو تنگ نمیکنم، اگه دست تیر خوردت رو آزار نمیدم؛ من رو هم باخودت ببر
◇ دست من رو هم بگیر، من رو هم با خودت بکش تا کربلا، تا محضرِ اباعبدالله، منم ببر مَرد...
شهید_حسین_معز_غلامی
44.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ڪلیپ
▫️عارف مسلح
روایت زندگی شهید محمد هادی ذوالفقاری از شهدای مدافع حرم در عراق می باشد .
📎شهید محمد_هادی_ذوالفقاری شهید مدافع حرم، روز بیست و ششم بهمن 93 در سامرا به فیض شهادت نائل آمد.
شهید_هادی_ذوالفقاری
#خاطرات_شهید
●ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است.
● ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
○هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..
سردار_ﺷﻬﻴﺪ_ﻣﺤﻤﺪ_اﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
عملیات_کربلای_چهار .
🌹🍃🌹🍃
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم:«منصور جان، مگه جا قحطیه که میآیی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشوند. مهر رو دست بگیرند و لمس کنند، من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خواندن من رو نبینند، چه طور بعداً به آنها بگویم بیایید نماز بخوانید !؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت:
«به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم»
شهید_منصور_ستاری
نماز_اول_وقت
#خاطرات_شهید
●به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند.
●از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم.
●از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد.
●هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
📎جانشین گردان محمدرسولالله لشگر۵نصر
شهید_محمد_ایزانلو🌷
سالروز_شهادت
●ولادت :۱۳۴۲/۳/۱۰ بجنورد ، خراسان شمالی
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای5