#داستان💫
روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم .
دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد .
حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست.
💎⛱🕊
لینک گروه جملات زیبا و داستان های آموزنده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2338390234Ca45629c2e4
📘#داستان
یک جعبه کفش👞👞
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در مورد همه چیز باهم صحبت می
کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز...
پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد
دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد
پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که
راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید
او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود
فقط دو عروسک در جعبه بود
پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود پ
از این بابت در دلش شادمان شد
🍃پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام
🔔
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
آفاق۴۲- دریا دلان
https://eitaa.com/joinchat/1278345353C3da8fcfa22
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
#قرارگاه_سایبری_آفاق
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان💫
یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید:
آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
بله، خدا وجود دارد.
بعد از ناهار سروکلهی مرد دیگری پیدا شد که پرسید:
آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
نه، خدا وجود ندارد.
اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید. پاسخ بودا به او چنین بود:
خودت باید این را برای خودت روشن کنی.
یکی از شاگردان گفت:
استاد این منطقی نیست. شما چطور میتوانید به یک سؤال سه جواب بدهید؟
بودا که به روشنبینی رسیده بود، پاسخ داد:
چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا میرسد: عدهای با اطمینان، عدهای با انکار و عدهای با تردید.
🧚♂️💎🧚♀️
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
آفاق۲۷-گناه بزرگ
https://eitaa.com/joinchat/642842677Cc0108a91a7
#لبیک_یا_خامنه_ای
#رهسپاریم_با_ولایت_تا_شهادت
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
4️⃣ @Afaghyan #__قرارگاه_سایبری_آفاق_🏖
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
لطفاً گروههای مجازی آفاق را به دوستان خود معرفی کنید
#داستان 💫
مردی که دیگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادی تقاضای کمک کرد.به استاد گفت: «به محض اینکه یکی از ما شروع به صحبت میکند، دیگری حرف او را قطع میکند. بحث آغاز میشود و باز هم کار ما به مشاجره میکشد. بعد هم هر دو بدخلق میشویم. در حالی که یکدیگر را بسیار دوست داریم، اما نمیتوانیم به این وضعیت ادامه دهیم. دیگر نمیدانم که چه باید بکنم.»
استاد گفت: «باید گوش کردن به سخنان همسرت را یاد بگیری. وقتی این اصل را رعایت کردی، دوباره نزد من بیا.»مرد سه ماه بعد نزد استاد آمد و گفت که یاد گرفته است به تمام سخنان همسرش گوش دهد. استاد لبخندی زد و گفت: «بسیار خوب. اگر میخواهی زندگی زناشویی موفقی داشته باشی باید یاد بگیری به تمام حرفهایی که نمیزند هم گوش کنی.»
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
آفاق۱۲-دریادلان
لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/1278345353C3da8fcfa22
لینک گروه👇
https://eitaa.com/joinchat/4041474406C3a1cc3add9
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#لبیک_یا_خامنه_ای
#رهسپاریم_با_ولایت_تا_شهادت
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@Afaghyan #قرارگاه_سایبری_آفاق🏖
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
ارتباط باادمین🕊💎👇
@Gom313
لطفاً گروههای مجازی آفاق را به دوستان خود معرفی کنید
#داستان
✍ماجرای آب انگور
روزی یکی از دوستان بهلول گفت؛ ای بهلول! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟
بهلول گفت نه!
پرسید؛ اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم آیا حرام است؟
بهلول گفت؛ نه!
پرسید؛ پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم
و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت؛ نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت نه!
بهلول گفت؛ حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم آیا دردت می آید؟
گفت نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت؛ سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت؛ چرا؟ من که کاری نکردم!
این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی
اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی …