eitaa logo
یوسف آقاسی | توسعه‌فردی
246 دنبال‌کننده
266 عکس
44 ویدیو
1 فایل
نویسنده کتاب"سه‌دو‌یک شروع کن" اینجا مهارتهای فردی رو با ۲تا ویژگی جدید یاد میگیری 💥۱_ ساده ۲_ کاربردی💥 کلی آموزش رایگان داریم😍 حرف بزن، گوش👂میدم @yousefaghasi 👈 اینجا
مشاهده در ایتا
دانلود
. حاکم و مردِ خارکَن .
۱ چند سال پیش مسئول قراردادهای یه شرکت رفاهی و درمانی بودم، ما تو مجموعمون یه سرپرست داشتیم که خیلی سخت کار میکرد، ولی همیشه از این که وقت کافی برای تفریح کردن و وقت گذرونی با خونوادش نداشت می نالید😩 به قول خودش با وجود این که این همه کار میکرد، هنوز به نتیجه دلخواهش نرسیده بود...☹️ .
۱. علی آقا تو یه روستای کوچیک زندگی میکرد شغلش کشاورزی بود، بنده خدا همیشه از کاراش عقب میموند 🤐 .
۱. حسن همیشه یه عالمه کار توی ذهنش داشت که نمی‌دونست از کدوم شروع کنه. مثلاً میز کارش پر از کاغذای به‌هم ریخته بود، چندتا پیامک داشت که جوابشون کوتاه بود و تخت خوابش مرتب نبود. همیشه به خودش می‌گفت باشه، بعداً انجامش می‌دم. حالا یه وقت خوب پیدا می‌کنم و همه رو با هم سر و سامان می‌دم. .
۱. مردی توی روستایی زندگی می‌کرد که زمین کوچیکی پر از سنگ و خار داشت🤯 یه روز تصمیم گرفت اون زمین رو پاکسازی کنه🧹 از فردا هر روز صبح زود با بیل کوچیکش یه تیکه از زمین رو تمیز می‌کرد. .
۱. یه روز مریم داشت آماده می‌شد بره به یه مهمونی. خیلی از دوستاش اونجا بودن و مریم همیشه تو این جمع یه جورایی احساس غریبی می‌کرد.😞 وقتی جلوی آینه ایستاد، به خودش نگاه کرد و گفت: "این لباسا بهم نمیاد، چرا من اصلاً مثل بقیه خوش‌تیپ نیستم؟ 🤦‍♀️" .
۱. سارا، خانومی ۳۸ ساله‌ است و دوتا بچه داره، اون همیشه به خاطر کار و خونوادَش از خودش مراقبت نمی‌کرد و احساس می‌کرد که انرژی و شادابیشو از دست داده هر روز صبح وقتی به آینه نگاه می‌کرد، به خودش می‌گفت: "چرا اینقدر خسته و بی‌حالم؟" 😩 .
۱. علی یه روز از محل کارش به خونه برمی‌گشت، که توی ترافیک سنگینی گیر کرد!راننده ها شروع کردن به بوق زدن😤🤦🏻‍♂ همه عصبی و بی‌تاب بودن و هر کدوم سعی می‌کرد از بقیه سبقت بگیره.🤬 علی هم توی ماشینش نشسته بود و می‌خواست هر چه زودتر به خونه برسه😩 .
. امروز میخوام برات یه داستان تعریف کنم، داستان زندگی ابوالفضل 👇 .
۱. علی پسری بود که همه دوستش داشتن، اما یه مشکل بزرگ داشت: یه هیولایی تو دلش زندگی می‌کرد! 😱 هیولایی که هر وقت علی عصبانی می‌شد، از دلش بیرون می‌پرید و همه‌جا رو به هم می‌ریخت. 😡 .