#داستانک
مردی دوستانش را به خانه دعوت کرد و برای شام قطعه ای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است. پسرش را صدا زد و گفت برو به ده و نمک بخر. اما به قیمت بخر؛ نه گران و نه ارزان تر. پسر تعجب کرد و گفت: پدر ، میدانم که نباید گران تر بخرم. اما اگر توانستم ارزان تر بخرم، چرا صرفه جویی نکنیم؟
پدر گفت: این کار در شهری بزرگ، قابل قبول است. اما در جای کوچکی مثل ده ما، با این کار همه ی ده از بین می رود. مهمانان که این حرف را شنیدند، پرسیدند که چرا نباید نمک را ارزان تر خرید، مرد پاسخ داد: کسی که نمک را زیر قیمت می فروشد، حتما به شدت به پولش احتیاج دارد. کسی که از این موقعیت سوء استفاده کند، نشان می دهد که برای عرق جبین و سعی و تلاش او در تولید نمک احترامی قایل نیست. مهمانها گفتند: اما این مساله ی کوچک که نمی تواند دهی را ویران کند؟ و میزبان پاسخ داد: در آغاز دنیا هم "ستم" کوچک بود. اما آمدن هر ستم از پس ستم دیگر، به روندی فزاینده منجر شد. همیشه فکر می کردند مهم نیست، تا کار به جایی رسید که امروز رسیده.
@yousefezahra
#داستانک
لقمان حکیم گوید:
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی تکبر
سر برافراشته و خوشه های دیگری که از
روی تواضع سر به زیر آورده بودند
نظرم را به خود جلب نمودند
و هنگامی که آنها را لمس کردم،
•• شگفت زده شدم ••
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را
پر از دانه های گندم یافتم
با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز
چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند
اما در حقیقت خالی اند
@yousefezahra
#داستانک
اگر یک شخص ثروتمند که به او اطمینان و اعتماد داری ؛ به تو بگوید نگران نباش وغصّهی بدهیهایت را نخور، خیالت راحت باشد ، من هستم...
ببین این حرف او چقدر به تو آرامش میبخشد و راحت میشوی
خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است :
ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ
آیا خداوند برای کفایت امور بنده اش بس نیست؟
یعنی ای بندهی من ، برای همهی کسری و کمبودهای دنیوی و اخرویات من هستم.
این سخن خدا چقدر تو را راحت می کند و به تو آرامش می بخشد؟!
«ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ،»
دلها با یاد خدا آرامش می یابد.
خدا مهربانتر از آن چیزیست که تو فکر میکنی...
👤 حاج اسماعیل دولابی
📚 @yousefezahra
📌 فقط یک سرباز...
📱 کانال مهدیاران را دنبال میکرد. به او گفتم: چرا از بین این همه کانال، کانال مهدیاران رو دنبال میکنی؟
گفت: برای اینکه بچههاشون گمنام هستن و زیر محتواها و مطالب تولیدیشون، اسم کسی نیست!
گفتم: چرا آخه؟! کاش اسامیشون بود تا بیشتر با قلمشون آشنا میشدم.
گفت: اینا خودشون رو فقط یک سرباز میدونن. اونا خودشون رو صاحب هیچی نمیدونن… حتی قلمشون. میگن اینو از امام یاد گرفتیم که وقتی بچهها با کلّی شهید خرمشهر رو از دشمن پسگرفتن، فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد».
📖 #داستانک
@yousefezahra
#داستانک
🌥وارد کوفه شد و
به آن شهر نظر افکند،
مصیبتهای کوفه را که
بعدها میباید پدید آید برای مردم بیان کرد.
سلمان حتی (فجایع)
سلطنت بنی امیه و خلفای
بعد از آنها را نیز ذکر کرد و آنگاه گفت:
«چون کار به اینجا کشید،
با گلیمهای خانه خود به سر برید
( درخانه هایتان بمانید)
تا وقتی که پاک نهاد،
پسر پاکزاد پاکیزه سرشت
که #غیبت میکند و از وطن و بستگانش دور میماند،
آشکار شود.
📚 غیبت طوسی ص 163
#تنها_راه_نجات_امام_زمان_ارواحنافداه
@yousefezahra
ـ✨﷽✨ـ
#داستانک
#قضاوت_کار_ما_نیست ✔️
✍مرد ثروتمندی در شهری زندگی میکرد؛ اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. امّا قصّابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص ثروتمند بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد، بروید از قصّاب بگیرید تا اینکه او مریض شد و هیچکس به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد و مردم حاضر نشدند به تشییع جنازهٔ او بروند و همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصّاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
قضاوت کار ما نیست،
#قاضی_خداست👌
@yousefezahra
#داستانک
زشتی ها و بدی های اطرافمان را به زیبایی و عشق تبدیل کنیم🦋
✔️مَردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به کار آماده شد.
هنگامی که میخواست کلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت:
دلبنـدم، کلیدهایم را از روی میز بیاور.
زن خواست تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته:
❣"یادت باشه دوستت دارم" ❣
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود:
❣"امشب شام مهمون من"❣
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد.
و به رویش لبخند زد.
انگار خبر می داد که پیام همسرش را دریافت کرده است!
👈این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند....🥰
#همسرداری
#عیبپوشی
@yousefezahra
#داستانک
زشتی ها و بدی های اطرافمان را به زیبایی و عشق تبدیل کنیم🦋
✔️مَردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به کار آماده شد.
هنگامی که میخواست کلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت:
دلبنـدم، کلیدهایم را از روی میز بیاور.
زن خواست تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته:
❣"یادت باشه دوستت دارم" ❣
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود:
❣"امشب شام مهمون من"❣
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد.
و به رویش لبخند زد.
انگار خبر می داد که پیام همسرش را دریافت کرده است!
👈این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند....🥰
#همسرداری
#عیبپوشی
@yousefezahra
#داستانک
در این صورت زبانـــــت را نگهدار❌
🌸شخصى محضر پيامبر اسلام (ص) مشرف شد. حضرت به او فرمود : آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل #بهشت شوى ؟
🍃 مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله ! حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده !
🍃 مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم ، چه كنم ؟ فرمود: مظلوم را يارى كن !
🍃 مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه كنم ؟ فرمود: نادانى را راهنمايى كن !
🍃 مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم ؟ فرمود:《در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار!》
🌸 سپس رسول خدا فرمود:
آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟
📘( بحارلانوار: ج 71، ص 296)
@yousefezahra
#داستانک 📚
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»
پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»
پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»
#پی_نوشت وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
@yousefezahra
#داستانک:
با دستهاي كوچكش برف را گلوله ميكرد و روي آدم برفياش ميچسباند تا بزرگتر شود.
- مامان! آدم برفي سردش نميشه؟
- نه عزيزم، اون كه قلب و روح نداره.
-يعني مثل بابا ؟
مادر با بهت به دخترك خيره شد. يادش آمد كه هميشه همسرش را با همين صفات ياد ميكرد. مثل اينكه جلوي دخترك بياحتياطي كرده بود.
ناهيد اشكبوس
@yousefezahra
#داستانک
#پست_ویژه✨
فیلم شروع شد
نگاهِ همه به پرده سینما بود
دو دقیقه گذشت، چهار دقیقه گذشت، هشت دقیقه گذشت اما فقط تصویرِ سقف اتاقی را نشان میداد! صدای همه درآمد و اغلب سالنِ سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و به یک كودک معلولِ قطع نخاعِ خوابیده روی تخت رسید!
و این جمله زیرنویس شد:
این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید پس قدر سلامتی و زندگیتان را بدانید🧡🍃
@yousefezahra