نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_شانزدهم (ایمان)
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_هفدهم
(شاهرگ)
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم … نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام … نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت … تنها حسم شرمندگی بود … از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم …
چند لحظه بعد … علی اومد توی اتاق …
با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد … سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم …
- تب که نداری … ترسیدی این همه عرق کردی … یا حالت بد شده؟ …
بغضم ترکید … نمی تونستم حرف بزنم …
خیلی نگران شده بود …
- هانیه جان … می خوای برات آب قند بیارم؟ …
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … سرم رو به علامت نه، تکان دادم …
- علی …
- جان علی؟ …
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ …
لبخند ملیحی زد … چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار …
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ …
- یه استادی داشتیم … می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کُفِّ هم باشن تا خوشبخت بشن …
من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم … خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده …
سکوت عمیقی کرد …
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست … تو دل پاکی داشتی و داری … مهم الانه … کی هستی … چی هستی … و روی این انتخاب چقدر محکمی… و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست … خیلی حزب بادن … با هر بادی به هر جهت … مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی …
راست می گفت … من حزب باد و … بادی به هر جهت نبودم … اکثر دخترها بی حجاب بودن … منم یکی عین اونها… اما یه چیزی رو می دونستم … از اون روز … علی بود و چادر و شاهرگم …
ادامه دارد
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نیت شهید #یحیی_سنوار
کاری از #معاونت_هنر_و_رسانه پردیس شهید مقصودی
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فاتح هشمیز، زنان آسمانی،2.mp3
33.02M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 فاتح_هشمیز
قسمت_دوم #پایانی
شهیدهناهیدفتحیکرجو
#اللهمعجللولیکالفرج
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭
حمله ترکیبی معادله جنگی جدید
حزب الله | حمله به مقر جاسوسی
۸۲۰۰ با موشک بالستیک
#حزب_الله
#لبنان
🇮🇷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
🔹روز چهارشنبه روز امام موسی کاظم ،امام رضا ،امام جواد و امام هادی علیهم السلام است
🔸امام رضا(ع) می فرمایند :
📜بکوشید که زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید:
1- زمانی برای مناجات با خدا
2-زمانی برای تأمین معاش [کسب روزی]
3- زمانی برای معاشرت با برادران و معتمدانی که عیب هایتان را به شما می شناسانند و در دل شما را دوست دارند
4- و ساعتی برای کسب لذّت های حلال
با بخش چهارم توانایی انجام دادن سه بخش دیگر را به دست می آورید
#حدیث
فقه الرّضا علیه السلام، ص ۳۳۷
📡@yousefi_ravi باماهمراه باشید
#بخوانید 👇👇
🌷شهید ابوالفضل مهدیار
📛 نقشی که در کودتا داشت ...
🕊🕊 تا شهادتی که نصیبش شد
🌿 #عاقبت_بخیری_یعنی_همین
دوم آبان ماه 1359 - سالروز شهادت خلبان شجاع، ابوالفضل مهدیار
◻️ از حضور در کودتای نقاب تا شهادت در خلیج فارس💦
🔹ابوالفضل مهدیار، در خرداد ماه 1327ش، در قم متولد شد. در بهمن سال 1347ش، وارد نیروی هوایی گردید و پس از طی دوره پیشرفته پرواز در آمریکا به ایران بازگشت و به عنوان خلبان اف4 انتخاب و به پایگاه یکم شکاری منتقل شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به پایگاه ششم شکاری منتقل شد اما، در تاریخ یکم اسفند ماه، 1358، بازخرید شده و از خدمت رها میگردد. او در تیرماه سال 1359 به جرم شرکت در کودتای نقاب بازداشت شد.
🔹روز دادگاه مهدیار فرا رسید و نظامی مذکور در دادگاه حاضر شد. کاملاً مشخص بود که خیلی منقلب شده است و با بقیه کودتاچیان، فرق اساسی پیدا کرده است. به عبارتی، بقیه كودتاچیان در مقطع دادگاه، تقاضای اظهار ندامت و پشیمانی نموده و تقاضای عفو میكردند. اما سروان مهدیار، یك حالت عجیبی داشت. در دادگاه خیلی از ته دل واقعاً گریه میكرد و میگفت من نمیگویم مرا اعدام نكنید، مرا اعدام بكنید ولی بهعنوان كودتاچی اعدام نكنید. مرا ببرید در جبهه به عنوان كیسه شن از من استفاده كنید، مثلاً بزنند من كشته شوم، ولی در جبهه كشته شوم. یا به هر طریقی كه میدانید مرا ببرید از هواپیما در جبهه پرت كنید تا آنجا كشته بشوم.
🔹این وضعیت كه پیش آمد، رئیس دادگاه که آقای ریشهری بودند، حكم ندادند و این پرونده را برداشتند و بردند محضر حضرت امام و عفو این را گرفتند.
🔹شهید مهدیار در روز یکم آبان ماه در دو پرواز جهت حمله به بندر فاو و اسکله امالقصر عراق، به عنوان لیدر شرکت نمود و ضربات سهمگینی بر پیکره دشمن بعثی وارد آورد. ساعت 12ظهر روز دوم آبان سال 1359 دو فروند اف 4 به لیدری سرگرد خلبان ابوالفضل مهدیار و کمک سروان محمود شادمانبخت جهت بمباران مجدد اسکله امالقصر به پرواز در میآیند. با رسیدن روی هدف خلبانان، ابتدا با تیربار اسکله را هدف قرار میدهند و سپس بمبهای mk82 خود را روی اسکله میریزند که در حال گردش به سمت مرز، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن قرار میگیرد. به شهادت و گواهی خلبانان شماره دو پرواز، هر دو خلبان اقدام به اجکت مینمایند و هواپیما در دهانه فاو به داخل خلیج فارس سقوط میکند ولی نیروهای بعثی هر دو خلبان را بر خلاف تمامی کنوانسیونهای بینالمللی، در آسمان به رگبار میبندند تا پیکر بیجان آنان در خلیج فارس، برای همیشه آرام گیرد.
📚منبع: کتاب "قدر مطلق یک توطئه"
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_هفدهم (شاهرگ)
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_هجدهم
(علی مشکوک می شود)
من برگشتم دبیرستان …
زمانی که من نبودم … علی از زینب نگهداری می کرد … حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه … هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود …
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم … من سعی می کردم خودم رو زود برسونم … ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود …
دست پختش عالی بود … حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد …
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی … اما به روم نمی آورد …
طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید … سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت … صد در صد بابایی شده بود …
گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد …
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت … تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم … حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه … هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد … مرموز و یواشکی کار شده بود… منم زیر نظر گرفتمش …
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش … همه رو زیر و رو کردم… حق با من بود … داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد …
شب که برگشت … عین همیشه رفتم دم در استقبالش … اما با اخم … یه کم با تعجب بهم نگاه کرد …
زینب دوید سمتش و پرید بغلش …
همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید … زیر چشمی بهم نگاه کرد …
- خانم گل ما … چرا اخم هاش تو همه؟ …چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش …
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ …حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین …
ادامه دارد
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
پیکر پاک و مطهر فرزند امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها، مرد میدان جهاد و شهادت، حجت الاسلام سید هاشم صفیالدین، معاون سید حسن نصرالله، پس از سه هفته در میان آوار بمبارانهای دشمن وحشی صهیونیستی در جنوب لبنان پیدا شد.
درود خداوند بر روح بلند و پاک این سلاله حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که در راه آزادی قدس، دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم به شهادت رسید.
🏷 #شهید_سید_هاشم_صفیالدین
#حزب_الله_قطعا_پیروز_خواهد_شد
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 مراسم وداع با شهیده معصومه کرباسی، اولین بانوی ایرانی شهید راه قدس
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید