eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
726 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
15 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
طنز در اسارت اسیر شده بودیم قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود به بپیوندید 👇 🇮🇷@yousefi_ravi👈
9-tarkeshhaye_velghard.mp3_95328.mp3
1.15M
کتاب صوتی " ترکش های ولگرد" اثر داوود امیریان (داستان های طنز دفاع مقدس) با صدای (رضا رهگذر) قسمت هشتم 🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ امام صادق علیه السلام: إذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى‏ رود، همچنان كه نمك در آب، ذوب مى ‏شود. 📚 اصول كافى، ج ۲، ص ۱۵۹ ‌‌‌🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید ڪه شد خوابشو دیدم داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم: مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟ ‏بالاخره حرف زد گفت: مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس.جمعمون جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجه نمی شید. ‏گفتم:اندازه ظرفیت پایین من بگو فڪر ڪرد و گفت: همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم. ‏بهش گفتم: چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره نگاهم ڪرد و گفت :مهدی! همه چیز ‌دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید. 📚روایت حاج"مهدی سلحشور" از همقطار آسمانی اش شهید جعفر لاله. @yousefi_ravi باماهمراه باشید
🍂مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟! اومده بود تعریف میکرد می‌گفت رسول وقتی به من می‌گفت مامان می‌خوام شهید بشم میگفتم تو لیاقت شهید شدن نداری بیشتر کار کن بیشتر تلاش کن تا خدا نصیبت کنه... می‌گفت بعدش فهمیدم مشکل از لیاقت رسول نبوده مشکل این بوده که من هنوز ازش دل نبریده بودم... قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم خدایا رسول سالم باشه خودت حفظش کنه خودت سلامت نگهش دار می‌گفت ایندفعه شرمنده شدم پیش خدا می‌گفت چرا من همیشه برای سلامتیش دعا میکنم گفتم یه بار از زبونم بچرخه بگم خدایا اگه قسمتشه شهیدش کن دلم نیومد زبونم نچرخید ولی گفتم خدا راضی ام به رضای خودت 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_نهم مقر مخفی سپاه 🥷قبل از ای
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا در میان بهشت از راهروی ورودی خانه رد شدیم و وارد حال که شدیم؛ یک شوک دیگه به من وارد شد ... عکس نسبتا بزرگی از آقای خامنه ای با امام خمینی، روی دیوار بود ... فکر کردم گول خوردم و به جای خونه حاجی، منو آورده به مقر و مراکز مخفی سپاه یا روحانی ها و الانه که ... ناخودآگاه یه قدم چرخیدم سمت در که فرار کنم ... که محکم پای حاجی رو لگد کردم و از ضرب من، خورد توی دیوار ... بدون اینکه چیزی به من بگه یا سوالی بکنه، خانمش رو صدا زد و رفت، لباسش رو عوض کرد ... اون شب تا صبح، با هر صدای کوچکی از خواب می پریدم و می نشستم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم، فردا با چه چیزی مواجه میشم ... فردا صبح، حاجی من رو با خودش برد و با ضمانت و تعهد خودش، من رو ثبت نام کرد ... تنها فکری رو که نمی کردم این بود که من، شب رو توی خونه مدیر یکی از اون حوزه های علمیه ای خوابیده بودم که دیگه حتی خواب پذیرش در اونجا رو هم نمی دیدم ... بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد ... تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... روز موعود رسید ... توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ... دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم ... مدام از خدا تشکر می کردم ... باور نمی کردم خدا چنین نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون کنم ... بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ... توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود ... امریکای شمالی و جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا ... مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ... هیچ چیز از این بهتر نمی شد ... بالافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم ... مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف ... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود ... نقش و جایگاه اسلام بین اونها ... میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت ... مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها ... شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ... و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... ادامه دارد 🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
▪️ زائر دل‌شکسته ... 📝با محسن رفته بودیم زیارت امام‌رضا(ع) محسن محو تماشای امام رضا(ع) بود و من غرق در آینه‌ کاری‌های حرم، بهش گفتم: ببین چقدر کار کردند! نگاهی کرد و گفت: آره! قشنگه، اما زیبایی‌اش برای این است که کسی نمی‌تواند خودش را تویِ این آئینه‌های شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا(ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد. بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواسته‌ام که انشاءالله به زودی برآورده می کنند..!! از زیارت که برگشتیم، یک‌ماه نشد که خواسته‌اش برآورده شد میلِ شهادت داشت....💔 ✍🏻راوی: هم رزم شهید 📚کتاب خط عاشقی۳ ص۲۳ نوشته: حسین کاجی 🥀 @yousefi_ravi باماهمراه باشید
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 روایت حقیقت | من پاک شدم! 📢 روایتگری آقای حسین کاجی از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما... 🌷روایتگری‌های دفاع مقدس ‎🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
📗📗 کتاب خار و میخک رمانی جذاب است که توسط شهید یحیی سنوار در دوران حبس ۲۲ ساله اش در زندانهای اسرائیل نوشته شده است. خار و میخک یک اثر داستانی است اما روایت و ستایش روح پایدار غزه است. شهید سنوار در سالهای تاریک اسارت، زیر سایه‌ی زندان‌های دژخیمان قلم بر دست گرفته و داستانی واقعی را بر گوش جهان زمزمه می‌کند. یحیی در این کتاب از خار می‌گوید، خاری که نماد درد و غم و دوری است. و از میخک، که نشانه‌ی امید و موفقیت است. یحیی سنوار با استفاده از مراعات نظیر میان جنگ، اسارت، سلاح و امید، تصویری جامع از دنیای فلسطین ترسیم می‌کند؛ گلوله و باروت، زندان و میله‌های سرد، خاک و خون همه در کنار هم، عناصر زندگی این مردم را شکل داده‌اند. در مقدمه کتاب می‌ خوانیم:« هر چیز دیگری در این کتاب، کاملا واقعی است؛ یا آن را زیسته‌ام و یا بسیاری از این رویدادها را از زبان کسانی که خود و خانواده‌ها و همسایگانشان در طول دهه‌ها در سرزمین عزیز فلسطین تجربه کرده‌اند، شنیده‌ام و دیده‌ام.» 🇵🇸https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید ✌️
Part01_خار و میخک.mp3
11.52M
📗کتاب صوتی اثر شهید یحیی سنوار دبیر و فرمانده جنبش حماس ترجمه اسماء خواجه زاده تولید ایران صدا با صدای حسن همایی قسمت 1⃣ 🇵🇸https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید ✌️
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_دهم در میان بهشت از راهروی و
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا درست وسط هدف 🥷بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ... همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم ... یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ... زمانم رو تقسیم کردم ... سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم ... دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ... کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ... وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید ... ادامه دارد 🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید