11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️معارض سوری:
ما میخواستیم پرچم ایران را پایین بیاوریم تا پرچم اسرائیل به جای آن در سوریه برافراشته شود اما وقتی میبینم اسرائیل تمام توان دفاعی کشورم را هدف قرار داده، به عنوان کسی که سالها برای صلح بین سوریه و اسرائیل تلاش کرده احساس میکنم از پشت خنجر خوردهام...!!!
✅ پ ن؛
آیا #غرب_گراهای ما از ماجرای #سوریه درس و #عبرت میگیرند؟!
📡@yousefi_ravi باماهمراه باشید 🥀
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼 🌱 سرزمین زیبای من 👨🌾کوین پسر بومی استرالیا ق
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼
🌱 سرزمین زیبای من
👨🌾کوین پسر بومی استرالیا
قسمت 4⃣1⃣ همه ما انسانیم
🧑🌾 از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد ...
صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت ...
من رو پرت کردن توی ماشین ... و این آخرین تصویر من بود... از شدت درد، از حال رفتم ...
چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ... حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن ...
خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود ... قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید ...
حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم ... به زحمت اونها رو حس می کردم ... با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ...
زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم... هیچ فریادرسی نبود ... هیچ کسی که به داد من برسه... یا حتی دست من رو باز کنه ...
یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم ... و لحظه بعد می گفتم ...
نه کوین ... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی ... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن ... هدفت رو ...
دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد ... با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ...
سرم یه شکستگی ساده بود ... اما وضع دستم فرق می کرد ... اصلا اوضاع خوبی نبود ... آسیبش خیلی شدید بود ... باید دستم عمل می شد ... اما با کدوم پول؟ ... با کدوم بیمه؟ ... دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ...
از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن ...
این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود ... و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ...
از بیمارستان که مرخص شدم ... جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن ... و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن ... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ...
آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ...
پدرم گریه می کرد ... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ... با اون وضع دستم ... در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ...
👈 ادامه داد
🌳https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
دلم گرفته زدوران چرا نمی آیی
امان زغصه هجران چرا نمی آیی
دلم زغیبتت آقا کویر خشکی شد
کجایی ابر بهاران چرا نمی آیی...
«اَللّٰهُمَ عَجِلْ في فَرَجِ مولٰانا صٰاحِبَ اَلزَمانْ واَحْفِظْ نائِبْ اَلْمَهدي اِماٰمَناٰ اَلْخامِنِه اي»
🍂
🍂@yousefi_ravi باماهمراه باشید 🍂
31-tarkeshhaye_velghard.mp3_95297.mp3
1.74M
کتاب صوتی " ترکش های ولگرد" اثر داوود امیریان
(داستان های طنز😁
دفاع مقدس)
با صدای #محمد_رضا_سرشار (رضا رهگذر)
قسمت بیست و نهم
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
🍃 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
ثلاثٌ ثوابُهُنَّ في الدنيا و الآخرةِ: الحَجُّ يَنفِي الفقرَ، و الصَّدقةُ تَدفَعُ البَليّةَ، و صِلَةُ الرَّحِمِ تَزيدُ في العُمرِ.
سه چيز است كه در دنيا و آخرت پاداش داده مىشود: حج، كه فقر را مىبرد، صدقه، كه بلا را مىگرداند، و صله رحم، كه عمر را زياد مىكند.
🌷
📚 تحف العقول، ص۷
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
🍂 ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد بلافاصله میگفت: سلام الله علیها.
یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام اله کرد.
ابراهیم همینطور که شنا میرفت باصدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد. روزی که از بیمارستان مرخص شد حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ابراهیم گفت وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا سلام اله بخوانم.
شهید ابراهیم هادی❤️
#یلدا
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
اون شب همه بعد از خوردن شام با فرمانده گردان و بقیه به چادر فرماندهى و سپس تبلیغات رفتیم تا شب یلدا کنار هم باشیم.
خیلى عجیب بود که حتى یک لحظه هم از اینکه از خانواده دور هستیم ناراحت نبودیم، وقتى در چادر جمع شدیم هر کدام از بچهها از عملیات هایى که در آن شرکت کرده بودند تعریف می کردند از شکار تانکها با آرپىجى هفت تا زدن هواپیماهاى دشمن توسط دوشکا.
بسته هاى کوچکى که از طرف کمک هاى مردمى که آجیل فرستاده بودند را باز کردیم و از کمپوت ها به عنوان میوه شب یلدا براى یکدیگر تعارف میکردیم.
از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنایى منطقه در شب براى مقدمات عملیات آماده کنیم، من که در طول روز با فرمانده گردان و چند نفر دیگر براى شناسائى منطقه رفته بودیم و کاملأ از نقطه صفر و لجمن عبور کردیم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد کرده بودیم و با برنامهریزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شدیم برای عملیات آتی،؛
🌺به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
🥀@yousefi_ravi 👈
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼 🌱 سرزمین زیبای من 👨🌾کوین پسر بومی استرالیا ق
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼
🌱 سرزمین زیبای من
👨🌾کوین پسر بومی استرالیا
قسمت 5⃣1⃣ تحقق یک رویا
🚶♂بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد ...
نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد ... برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت ...
شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ...
به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ... اما چه کار می تونستم بکنم؟ ... حقیقت این بود ... من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ...
یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن ...
هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ... به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم ...
کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ...
کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت ... اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن ...
هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد ...
چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود ... اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم ...
قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم ... و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره ... بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ...
دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم... گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ...
برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری... وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم ...
هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند ...
توی دفتر، من رو ندید می گرفتن ...
کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و ... شده بود ... اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم ...
حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم ... من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه ... حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم ...
دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود ... باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم ... علی الخصوص توی دادگاه ...
من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم ... اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود ...
🌳https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
#تلنگرانہ
دخترخانومخوشگل !
آقا پسر خوشتیپ !
لطفا ڪنار آینه اتـاقت بنویس:↓•
طوری آرایش ڪن؛
لباس بپوش و تیپ بزن ڪه...
«"امام زمان" نگاهت ڪنه نـه مردم»
❤️به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
🌺@yousefi_ravi 👈
32-tarkeshhaye_velghard.mp3_95296.mp3
1.41M
کتاب صوتی " ترکش های ولگرد" اثر داوود امیریان
(داستان های طنز😁
دفاع مقدس)
با صدای #محمد_رضا_سرشار (رضا رهگذر)
قسمت. سی ام
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید