نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿 🇵
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿
🇵🇱 تمام زندگی من👰♀
🌱داستان واقعی🌱
زندگی آنیتا دختر تازه مسلمان لهستانی
#قسمت_7 هرگز اجازه نمی دهم اعتماد نکن
🧕من حس خاصی نسبت به ایران🇮🇷 داشتم … مادر بزرگم🧓 جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان 💥جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود …
اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن …
از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مُردن …
شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد …
👱♂متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود …
و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام … همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود …
رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت …
👨🦰– اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم …
پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم … هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد …
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید …
👨🦰– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …
#رمان_دنباله_دار
🛰 به کانال نهر خَیِّن بپیوندید⬇️
🔊@yousefi_ravi ⬅️
Part02soleymany-1.mp3
11.19M
" سلیمانی عزیز" نتیجه مصاحبهها، گفتگوها و خاطرات شفاهی دوستان، همرزمان و آشنایان شهید سلیمانی است که سعی دارد با قلمی ساده و دلنشین، گوشهای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را پیشکش نگاه خوانندگان کند.
#سردارشهیدسلیمانی
#قسمت_دوم
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
امام عسکری علیه السلام در نامه به علی بن حسین بن بابویه قمی فرمودند:
⛈ لَا يَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِي الَّذِي بَشَّرَ بِهِ النَّبِي...
⛈ پیوسته شیعیان ما در غم و اندوهند، تا زمانی که آن فرزندم که بشارت آمدنش را پیامبر داده است، ظهور کند.
📚 مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج ۴، ص ۴٢۶
#حدیث
#امام_زمان
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀امتیازات و کرامات شهدا این بار
🌹 کرامت شهید کاظم نجفی رستگار به مادرش
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
برادران اطلاعات به شناسایی منطقه عملیاتی پرداخته بودند و کل منطقه را برای عملیات آماده میکردند. محل استقرار درجایی بین ورودی عراق(پل سیدالشهدا) و مقر شهید شکری موحد بود. بعدازظهر یکی از همین ایام که برادران بعد از صرف نهار به استراحت پرداخته بودند و همگی از گرمای سوزان منطقه به چادرها و یا سایهبانها پناه برده بودند. بنده به همراه دو نفر از دوستانم به گشت زنی در اطراف مقر پرداختیم.
در آن گرمای سوزان به چشم خودم دیدم شهید بزرگوار علی آقا شاهحسینی
با بیل و بهتنهایی مشغول حفر جوی آب از فاصله حدود 200 الی 300 متری محل استقرار واحد از کنار یک رودخانه بودند. علت را جویا شدم. ایشان فرمود برادران برای استفاده از دستشویی مجبورند از فاصله حدود 100 متری پایینتر بروند و آفتابه آب همراه ببرند بنده برای اینکه دیگران بهزحمت نیفتند قصد دارم جوی آب را کنده و تا کنار دستشویی ادامه دهم و یک مسیر فرعی درست کنم تا برادران راحتتر بتوانند از آب جهت مصرف استفاده کنند و این کار را بدون اینکه اجازه دهد کسی کمکشان کند بهتنهایی انجام دادند درحالیکه ایشان در جایگاه فرمانده این عملیات بودند.
راوی حمید رضا مروتی
#شهید علی شاه حسینی
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
راهیان نور یادمان های طلائیه و کربلای۴ القمه
۱۱بهمن۱۴۰۳