#شلمچه_قطعه_ای_از_بهشت🇮🇷
خاستم برم راهیان نور . پول نداشتم . ۳۰۰ تومن میبردن اما نداشتم نمیدونم چطوری شد گفتن باشه ۱۰۰ تومن بدید . تو فیلم اخراجی ها اخر اوتوبوس نشسته بودن میزدن میخوندن ;فکر میکردم منم با دوستام برم اونجوری میگیم میزنیم میخندیم .میرقصیم. توی راه برا غذاهای بد راهیان نور اعتراض میکردیم .
رفتیم دیدیم گشتیم و رسیدیم به شلمچه . اسم شلمچه که میاد گریم;میگیره . اونجا غریب بود. خاص بود . ادم دلش نمیومد با کفش قدم برداره روی زمینش .
اونجا حالو هواش با بقیه جاهایی ک بردنمون فرق میکرد. اونجا نماز جماعتش یه حس دلچسبی داشت . غروبش ی چی دیگه بود. خلوتت با شهدا ی چی دیگه بود . اونجا همه بچه ها اشک میریختن و دلشون نمیخاست ازونجا برن . اونجا همه ی جور خاصی شده بودن . من تا لحظه برگشت به اقامتگاه تو اوتوبوس گریه میکردم . دلم انگار داشت کنده میشد قلبم از جاش کنده میشد انگار .
انگار یه عاشق داشت از معشوقش جدا میشد . قلبم توی گلوم بود و داشت تالاپ و تلوپ میکرد. وقتی برگشتیم اقامتگاه . دیگه غر نزدیم واسه غذاهای بی کیفیتشون . بیشتر مشتاق هم بودیم بخوریم و شکر کنیم . شهدا ک غذای گرم نمیخوردن مام نخوریم چی میشه مگه .
موقع برگشت از جنوب دلم گرفت . دلم گرفت واسه جدا شدن از شهرغریب شهدا . دلم گرفت واسه همه خون هایی که ریخته شده و دیگه کسی ارزشش رو نمیدونه . دلم گرف که چقد حیف که جوونامون واسه کیا رفتنو که قدرشونو نمی دونند شهید شدن. دلم گرف از بخور بخورهای دوران جنگ که تیر میخوردند و ترکش . فک کنم یبار شهدا خودشون طلبیدن مارو . دیگ دوساله ک هنوز نمیشه برم با راهیان نور. من دلمو توی شلمچه جا گزاشتم❤️
#ارسالی_کاربران
#دلنوشته
#راهیان_نور
#جاماندگی
#خادم_مثل_قاسم
📡@yousefi_ravi👈 بپیوندید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
#شلمچه_قطعه_ای_از_بهشت🇮🇷
خواستم برم راهیان نور . پول نداشتم . ۳۰۰ تومن میبردن اما نداشتم نمیدونم چطوری شد گفتن باشه ۱۰۰ تومن بدید . تو فیلم اخراجی ها اخر اوتوبوس نشسته بودن میزدن میخوندن ;فکر میکردم منم با دوستام برم اونجوری میگیم میزنیم میخندیم .میرقصیم. توی راه برا غذاهای بد راهیان نور اعتراض میکردیم .
رفتیم دیدیم گشتیم و رسیدیم به شلمچه . اسم شلمچه که میاد گریم;میگیره . اونجا غریب بود. خاص بود . ادم دلش نمیومد با کفش قدم برداره روی زمینش .
اونجا حالو هواش با بقیه جاهایی ک بردنمون فرق میکرد. اونجا نماز جماعتش یه حس دلچسبی داشت . غروبش ی چی دیگه بود. خلوتت با شهدا ی چی دیگه بود . اونجا همه بچه ها اشک میریختن و دلشون نمیخاست ازونجا برن . اونجا همه ی جور خاصی شده بودن . من تا لحظه برگشت به اقامتگاه تو اوتوبوس گریه میکردم . دلم انگار داشت کنده میشد قلبم از جاش کنده میشد انگار .
انگار یه عاشق داشت از معشوقش جدا میشد . قلبم توی گلوم بود و داشت تالاپ و تلوپ میکرد. وقتی برگشتیم اقامتگاه . دیگه غر نزدیم واسه غذاهای بی کیفیتشون . بیشتر مشتاق هم بودیم بخوریم و شکر کنیم . شهدا ک غذای گرم نمیخوردن مام نخوریم چی میشه مگه .
موقع برگشت از جنوب دلم گرفت . دلم گرفت واسه جدا شدن از شهرغریب شهدا . دلم گرفت واسه همه خون هایی که ریخته شده و دیگه کسی ارزشش رو نمیدونه . دلم گرف که چقد حیف که جوونامون واسه کیا رفتنو که قدرشونو نمی دونند شهید شدن. دلم گرف از بخور بخورهای دوران جنگ که تیر میخوردند و ترکش . فک کنم یبار شهدا خودشون طلبیدن مارو . دیگ دوساله ک هنوز نمیشه برم با راهیان نور. من دلمو توی شلمچه جا گزاشتم❤️
#ارسالی_کاربران
#دلنوشته
#راهیان_نور
#جاماندگی
#خادم_مثل_قاسم
📡@yousefi_ravi👈 بپیوندید
🌿☘🌱🍁
🥀کانال هایی که دیگر عضو نمی گیرند.🌹
#شرط_شهید_شدن_شهید_بودن_است
👌#حاج_قاسم_سلیمانی
#خادم_مثل_قاسم
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
🏴@yousefi_ravi 👈