eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
715 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج مبارزه با دشمن خدا #قسمت_دوم عربستان یا ایران؟ مسئله این بود 🥷پدر و م
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا قلمرو دشمن به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم ... بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم ... هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود ... از بدو امر و پذیرش در ایران ... سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم ... با اونها دوست می شدم و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم کم کم داشت تفکرم در مورد ایرانی ها کمی نرم تر می شد ... تا اینکه ... یکی از شیعه هایی که باهاش ارتباط داشتم منو برای خوردن کله پاچه به مهمانی دعوت کرد ... ادامه در روز آینده 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
پسرخاله زن عموي باجناق يك روز سيد حسن حسيني از بچه‌هاي گردان رفته بود ته دره‌اي براي ما يخ بياورد. موقع برگشتن، عراقي‌‌ها پيش پاي او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبري از سيد نبود، بغض گلوي ما را گرفت بدون شك شهيد شده بود.  آماده مي‌شديم برويم پائين كه حسن بلند شد و لباسهايش را تكاند، پرسيديم: «حسن چه شد؟» گفت: «با حضرت عزرائيل آشنا در آمديم، پسرخاله زن عموي باجناق خواهرزاده نانواي محلمان بود. خيلي شرمنده شد، فكر نمي‌كرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بيايم. هرطور بود مرا نگه ميداشت!» 😁@yousefi_ravi باماهمراه باشید
6-tarkeshhaye_velghard.mp3_95331.mp3
1.42M
کتاب صوتی " ترکش های ولگرد" اثر داوود امیریان (داستان های طنز دفاع مقدس) با صدای (رضا رهگذر) قسمت پنجم 🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام: 🔹ثلاَثٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلاَ يُرْجَى خَيْرُهُ أَبَداً مَنْ لَمْ يَخْشَ اَللَّهَ فِي اَلْغَيْبِ وَ لَمْ يَرْعَوِ عِنْدَ اَلشَّيْبِ وَ لَمْ يَسْتَحْيِ مِنَ اَلْعَيْبِ. 🔸سه چيز است كه اگر در كسى نباشد هرگز اميد خيرى در او نيست: كسى كه در نهان از خدا نترسد و در پيرى از گناه دوری نکند و از عيب‌ها شرم نداشته باشد. 📚 امالی صدوق (باب الرابع الستون) جلد ۱ صفحه ۴۱۲ ▫️▫️▫️ 📡 @yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار شهید حسن طهرانی مقدم: اگر ما نسبت به شهدا غریب باشیم اونور هم حتما غریبیم. 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
: ‌ خدایـا مَرا بہ خاطر گنـاهانے ‌ کہ در طول روز‌ با هزاراݩ قدرتِ عقلے‌ توجیه‌شاݩ مےکنم ببخش! ‌ ‌ 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
💠 سرنوشت جالب سه برادر؛ آخری شهید مدافع حرم 💐شهید مدافع حرم محمد قنبریان، یکی از قهرمانان گمنام این سرزمین است که در نبرد با تروریست‌های داعشی به شهادت رسید. این شهید حدود سه سال مفقود بود و پیکر پاک او با آزمایش DNA شناسایی شد. ✍🏻همسر شهید مدافع حرم محمد قنبریان : «شهید قنبریان برادر دو شهید است که اولی سردار احمد قنبریان فرمانده سپاه گنبد بود که در سال ٥٨ در پی درگیری با منافقین در گنبد، پیکرش به عنوان اولین شهید شهر شاهرود تشییع شد. دومین برادر وی نیز در سال ٦١ در منطقه رقابیه عراق به جمع رزمندگان مفقودالاثر پیوست. 💐شهید مدافع حرم محمد قنبریان در جریان عملیاتی در منطقه خناسر در اطراف حلب سوریه با شهامت تمام آخرین جمله‌ای که در پشت بی‌سیم به فرمانده خود اعلام می‌کند این است که: «من تا آخرین قطره خونم می‌ایستم و مقاومت می‌کنم.» 🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇 📡@yousefi_ravi 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_سوم قلمرو دشمن به اسم تجدید
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا سرنوشت نامعلوم وقتی رفتم با یک جشن تقریبا خصوصی و کوچک، مواجه شدم ... عُمَر کُشان بود و می خواستند کله پاچه عمر را بخورند ... با دیدن آن، صحنه ها و شعرهایی که می خواندند، حالم بد شد ... به بهانه های مختلف می خواستم از آنجا خارج بشم اما فایده ای نداشت ... آخر مجلس، آبگوشت رو آوردن و شروع کردند به خوردن ... من هم از روی ترس که مبادا به هویتم پی ببرند، دست به غذا بردم ... هر لقمه مانند تیغ هزارخار از گلویم پایین می رفت ... تک تک دندان هایی را که روی آن لقمه ها می زدم را می شمردم ... 346 بار هر دو فک من برای خوردن آن لقمه ها حرکت کرد ... وقتی از مجلس خارج شدم، قسم خوردم ... سر 346 شیعه را از بدن شان جدا خواهم کرد . دفتری را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ... هر برگ آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد .. برگ های دفتر که تمام شد، برای آخرین بار قسم خوردم ... دیگر هرگز نسبت به شیعیان نرم نخواهم شد تا نسل آنها را نابود کنم و کودک های شان وهابی شوند؛ دست از مبارزه برنمی دارم .. بعد از چند ماه، دوباره ساکم را جمع کردم و رفتم سمت ترمینال ... حالا وقت این رسیده بود که کاملا بین آنها نفوذ کنم و درباره عقاید شیعیان مطالعه کنم ... از خوابگاه که بیرون زدم هنوز مقصدم را انتخاب نکرده بودم ... مشهد یا قم؟ ... خودم را به خدا سپردم .. خاطره را در ادامه پیگیری کنید 🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_چهارم سرنوشت نامعلوم وقتی
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا غریب و تنها در مشهد برای خرید بلیط اتوبوس، وقتی باجه دار مقصدم را پرسید با صلابت گفتم: قم یا مشهد، فرقی نداره. هر کدوم جا داره و زودتر حرکت می کنه ... حدود یک ساعت و نیم بعد، من توی اتوبوس نشسته بودم و در پی سرنوشت نامعلوم به سمت مشهد می آمدم ... بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون ... دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن ... گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن ... راهی سومین حوزه شدم ... کشور غریب، شهر غریب، دیگه پول هم نداشتم که ماشین بگیرم ... ساکم رو گرفتم دستم و پرسان پرسان راه افتادم ... توی کوچه پس کوچه ها گم شدم ... تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به حرم ... خسته و گرسنه، با یه ساک ... نه راه پس داشتم نه راه پیش ... برای رسیدن به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم ... نفرتم از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم ... چند قدمی که رفتم یهو به خودم اومدم و گفتم: اینجا هم زمین خداست. چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه؟ ... دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم. ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم ... ادامه در روز آینده 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید