eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
🌷 ! ▫️سال ۶۲ بود که بار دیگر در عملیاتی مهران پاک‌سازی شد و بچه‌ها به اردوگاه قلاجه، همان‌جا که محل زندگی پشت جبهه‌شان بود، برگشتند. اردوگاه ابوذر هم محل زندگی بچه‌هایی بود که همسرانشان را به مناطق جنگی آورده بودند و شهید نورانی، همت و پکوک هم جزء همان‌ها بودند. فیلم سینمایی ویلایی‌ها بخشی از شرایط اردوگاه‌ها را به تصویر کشیده است. آن روز شهید نورانی و پکوک قصد داشتند برای سر زدن به خانواده‌هایشان به اردوگاه بروند و مرا هم دعوت کردند. آخر آن روز‌ها من به اردوگاه ابوذر راهی نداشتم. ‌می‌خواستیم به سمت مهران حرکت کنیم، ابتدا پکوک پشت فرمان نشست و چون گواهی‌نامه نداشت، من با او جابجا شدم تا اين‌که به حوالی میدان اسلام آباد رسیدیم. 🔹بچه‌ها گُله به گله دور هم نشسته بودند و با دیدن ما، پانزده نفری از آن‌ها پشت تویوتای ما سوار شدند. با هم همنوا می‌خواندند: با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد.... شور و شوق بچه‌ها، دل ما را هم گرم می‌کرد، این‌ها همان‌هایی بودند که امام به وجودشان افتخار می‌کرد و می‌گفت من مفتخرم که خود بسیجی‌ام و به قول سید مرتضای شهید، اصحاب آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. جاده پستی و بلندی بسیار داشت و همین مرا نگران می‌کرد که نکند آن‌ها بیفتند، پیش از آن‌که سرعت بگیرم، پیاده شدم و گفتم: برادرا بنشینید تا من حرکت کنم و سپس به سمت قلاجه راه افتادیم. در مسیر کرمانشاه به اسلام آباد، انفجار شدیدی از پشت سرمان به گوش رسید. من اول گمان کردم که بچه‌های ارتش در حال مانور هستند. تا آمدم.... ▪️تا آمدم ذهنیتم را به محسن بگویم، گرمای خونی را که بر روی دست راستم سُر می‌خورد حس کردم و چند دقیقه‌ای به حالت نیمه بیهوش سرم روی فرمان ماشین افتاد و دیگر چیزی نفهمیدم تا این‌که به خود آمدم و ماشین را بر لبه پرتگاه دیدم. همه توانم را در دستم جمع کردم تا بتوانم در ماشین را باز کنم، اما نمی‌شد که نمی‌شد و تازه متوجه شدم که دست‌ها و پایم تیر خورده و خونریزی شدید برایم هیچ قوتی نگذاشته است، به هر سختی بود خودم را کشان کشان از ماشین پایین انداختم و فریاد زدم: محسن کجایی؟ که یکی از بچه‌ها تلنگر زد که داد نزن، کمین خورده‌ایم. تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، همه‌مان را مانند ستونی ردیف کرده بودند تا رگبار گلوله‌هایشان را بر جانمان بنشانند، صحنه‌ای که شاید.... 🔺صحنه‌ای که شاید بسیاری فقط آن را در فیلم‌ها دیده باشند، صحنه‌ای که در جنایات داعش بار‌ها به تصویر کشیده شد و من که از قبل هم تیر‌هایی بر دست و پاهایم نشسته بود، دوباره از هوش رفتم و بعد‌ها متوجه تیری شدم که به قفسه سینه‌ام شلیک شده بود. برای لحظاتی به هوش آمدم، خون کف ماشین را پر کرده بود. ماشینی از نیرو‌های خودی همه بچه‌ها را سوار کرد و به سمت بیمارستان اسلام آباد حرکت کرد. من گاهی به هوش و گاهی از هوش می‌رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم، لهجه‌ای هندی از پزشکی شنیدم که بالای سرم در حال صحبت کردن بود و دوباره از هوش رفتم و صدا‌هایی گنگ به گوشم می‌رسید، اما یک لحظه شنیدم که گفت این دیگر نبض ندارد، باید ببریدش سردخانه. سردخانه نه مانند سردخانه‌های امروزی که فقط اتاقی بود که دمایی پایین داشت و سرد بود. ⚪️ انگار در خلسه بودم و همه صدا‌ها را در هاله‌ای از ابهام می‌شنیدم. خانم پرستاری را می‌دیدم که کنار پیکر شهدا قدم می‌زد، با خودم فکر می‌کردم اگر من شهید شدم پس چرا او را می‌بینم؟! همین انگیزه‌ای شد همه انرژی‌ام را لااقل در یکی از انگشتانم جمع کنم و تا این‌که بالأخره موفق شدم انگشت پایم را تکان دهم و همین شد که صدای فریاد خانم پرستار سقف اتاق را به لرزه در آورد و چندین نفر خود را سرآسیمه رساندند و این‌گونه من به دنیایی بازگشتم که ای کاش بر نمی‌گشتم. بار دیگر که چشمانم را باز کردم، خود را روی تخت بیمارستان دیدم و فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دور تختم را گرفته بودند و سر به سرم می‌گذاشتند و صدای خنده‌شان فضای اتاق را آکنده از نفس پاک‌شان کرده بود. مدتی گذشت و وقتی شرایط جسمی‌ام بهتر شد و مرا به بیمارستان شریعتی منتقل کردند.... — (راوی: جانباز شیمیایی سردار حاج عباس برقی) @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صوت کمتر شنیده شده از سردار پر افتخار سپاه اسلام شهید همدانی: 🔹ای خدای شهیدان ما آمده بودیم برای آرزوی این که ما هم که این خونمان را در راه تو در مسیری که حسین تو شهید شده بریزیم. @yousof_e_moghavemat
# استوری ✍امام رضا عليه السلام: آغاز بنـدگىِ خـدا ، شناخت اوست. 📚توحید (شیخ صدوق) ص 39 @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎 پای درس شهید 💠 هیچ گاه دین خدا را با هیچ چیز معامله نکنید . . . ... خیانت چیست؟؟ 🌷 @yousof_e_moghavemat
📖  از کتاب: هزار و دوازدهمین نفر 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل پنجم : جنوب شرق و اشرار 🔸صفحه:۹۰_۸۹ 🔻قسمت هشتادوسوم: سریع و قاطع ✍یکبار اشرار جاده زابل_زاهدان را بستند و نزدیک به صد نفر از نیروهای آموزش دیده انتظامی را که با اتوبوس به زاهدان می‌رفتند، ربودند و به رباط افغانستان بردند. سردار سلیمانی فرمانده قرارگاه قدس جنوب شرق بودند. با مدیریت سریع و پیغام قاطعانه و تهدید آمیزی که برای اشرار فرستادند، ماجرا را فیصله دادند. اشرار که از جدیت سردار خبر داشتند و شخصیت ایشان را می شناختند، گروگان ها را تحویل دادند. راوی: 🗣سردار غلامرضا کرمی نشریه اطلاعات @yousof_e_moghavemat
🔰 | 📍کارهاےبۍریا درحین خستگی... 🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه. حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد. 🌷 🌷 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔳 ماجرای "زعفر جنی" از زبان خودش 🌹... ﺧﻮﺩ ﺯﻋﻔﺮ ‏( ﺟﻨﯽ‏) ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦ ﺭﺍ ﻟﺸﮑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯾﻢ . ﻣﻠﮏ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ٬ ﻣﻠﮏ ﻧﺼﺮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ٬ ﻭ ﺩﺭﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﮑﺎﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻃﺮﻓﯽ 💕ﻣﻠﮏ ﺍﺳﺮﺍﻓﯿﻞ ٬ 💕ﻣﻠﮏ ﺭﯾﺎﺡ ٬ 💕ﻣﻠﮏ ﺑﺤﺎﺭ ٬ 💕ﻣﻠﮏ ﺟﺒﺎﻝ ٬ 💕ﻣﻠﮏ ﺩﻭﺯﺥ ٬ 💕ﻣﻠﮏعذﺍﺏ ٬ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﻟﺸﮑﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩﻫﺴﺘﻨﺪ . ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﯾﮑﺼﺪﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﺗﺎ ﺧﺎﺗﻢ ﻫﻤﻪ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ٬ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ . ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) 🌹ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏ « ﻭﻟﺪﯼ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻧّﺎﻣﺸﺘﺎﻗﻮﻥ ‏» 🌹ﯾﻌﻨﯽ : ‏« پسرم ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﻢ . ‏» ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﯾﮑﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻭﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ٬ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ٬ ﺳﺮﺵﻣﺠﺮﻭﺡ ٬ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻔﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﺧﻮﻥ ﺍﺯﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﺭﻩ ﻣﯽ ﺟﻮﺷﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻪﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻧﻤﯽﻧﻤﻮﺩ.ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﺑﺮﺳﻢ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ‏) ﺳﺮ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ 🌹ﻓﺮﻣﻮﺩ: ‏« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺑﯿﺎ ‏» ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﻭ 🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ‏ « ﻣﻦﺑﺎ ﺳﯽ ﻭ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ.‏» 🌹ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﯼ !ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻮﻗﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻻﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ . ‏» 🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ‏ « ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺷﻮﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﻓﺮﻣﺎﯾﯽ ؟ ‏» 🌹ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏« ﺷﻤﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺕ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ . ‏» 🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ : ‏« ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﮔﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ‏» ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏« ﺯﻏﻔﺮ ! ﺍﺻﻼ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻟﻘﺎﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﻦ ٬ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ٬ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ‏» 📚ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ ﺝ 44 ﺹ 330 @yousof_e_moghavemat
نمی‌دانم جای خالی تو را، به چه چیز تشبیه کنم، اما خوب می‌دانم با هفت میلیارد انسان و تمام ستارگان هم پر شدنی نیست. شعر: تنها محمد برگردان: زانا کوردستانی @yousof_e_moghavemat
🔰🔰🔰از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ "خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید." حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید. فرازی از شهید حاج قاسم سلیمانی ردیف اول نفر اول از سمت چپ @yousof_e_moghavemat