eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
"شهادت عاشقانه" 💕 💠خاطره ای از شهید «وحید محمدی» 🌴 ارادت عجیبی به حضرت زهرا ( س ) داشت . الگوی زندگی او مادر رزمندگان ، حضرت صدیقه طاهره بود، ولی تقریبا کسی از این موضوع اطلاع نداشت . ▫️مادرش می گفت :بعد از شهادت وحید او را در خواب دیدم . خودش برای من نحوه شهادتش را تعریف کرد. اما مطلبی را گفت که خیلی عجیب بود . وحید گفت : من مشغول زدن تانک های دشمن بودم . یکباره حضرت زهرا ( س ) را دیدم !با تعجب گفتم : حضرت زهرا ( س ) ؟! ▫️وحید حرفم را تایید کرد و ادامه داد : وقتی به طرف دشمن می رفتم و مشغول شلیک بودم، یکباره دیدم که حضرت صدیقه طاهره ( س ) آغوش خود را گشوده و به سمت من می آیند ! ▫️من ابتدا سعی می کردم که تیر من به ایشان نخورد . اما هرچه به اطراف نگاه کردم دیگر تانک های دشمن را ندیدم ! در آن شرایط فقط گنبد و بارگاه نورانی و مقدس ( کربلا ) را می‌دیدم🕌 🔻در این حال بودم که یک ضربه را به بدنم احساس کردم و مادرمان حضرت زهرا ( س ) مرا در آغوش گرفتند . دیگر هیچ دردی احساس نکردم...!! 🌷 @yousof_e_moghavemat
🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 شهید حسین مولوی(●ولادت: ۱۳۳۶/۱۰/۰۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۶، عملیات بدر، شرق دجله ☆ ■مزار: گلزار مطهر شهدای علی‌بن‌جعفر "علیه‌السلام" قم) حسین آدم یک جا ماندن نبود. این را همان اول به خانم فاطمه (همسر محترمه‌ی شهید) گفت. خانم فاطمه سیده بود و حسین دوست داشت از همان ابتدا ایشان را با پسوند خانم صدا کند؛ برایش مهم بود حرمت زنش را حفظ کند تا دیگران هم به او احترام بگذارن. خانم فاطمه هم مشکلی نداشت، یعنی دوست داشت همسرش را تمام وقت داشته باشد؛ اما در شرایط آن زمان و با روحیه‌ی حسین ممکن نبود. وقت بازار رفتن نداشت. برای خرید عقد و عروسی هم پول داد به خواهرها و مادرش، گفت خانم فاطمه را ببرند بازار، هرچه می‌خواهد برایش بخرند. آن موقع‌ها رسم بود برای فامیل‌های عروس هم خرید می‌کردند؛ کیف و کفش و جوراب و پیراهنی. حسین اما توصیه‌ای به خواهرش کرده و گفته بود: 《در کنار لباس‌ها و چادر، یک پوشیه هم برای خانم فاطمه بخر!》 همین یک خواسته‌ی غیر مستقیم برای خانم فاطمه، دنیا دنیا معنی داشت؛ بعد از آن روز حجابش را سفت‌تر گرفت. در مدت عقد، حسین پنجشنبه‌ها بعد از شام، آنهم با خبر قبلی میرفت خانه‌شان هرچه اصرار می‌کردند، هرهفته برای شام بیا؛ قبول نمی‌کرد، نمی‌خواست کل خانواده را به زحمت بیندازد تا شام تدارک ببینند. بعد از شام میرفت تا زحمتش کمتر باشد. 📖 منبع: کتاب "بابای زینب @yousof_e_moghavemat
🔻وقتی شهید پورجعفری جان حاج قاسم سلیمانی را نجات داد ▪️نقل از سردار شهید : روزی در مکانی مستقر بودیم، وقت نماز شد گفتم حاج قاسم بهتر است برویم، اینجا امن نیست نماز را جای دیگری میخوانیم، حاجی به اصرار نماز ظهر را خواند، اما هرجور بود حاجی را متقاعد کردم نماز عصر را جای دیگری بخوانیم. سوار ماشین شده و از آنجا دور شدیم، بعد از گذشت پنج دقیقه طی یک تماس تلفنی متوجه شدیم مکان جلسه که در آنجا حضور داشتیم طی حمله انتحاری توسط یک خودرو داعشی به هوا رفته است. 📸 تصویر: @yousof_e_moghavemat
📎 سیره شهدا من اسماعیل را نمی‌شناختم؛ ولی هر روز می‌دیدم که کسی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز می‌کند با خودم فکر می‌کردم که این شخص فقط چنین وظیفه‌ای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی می‌کند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟» او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظاره‌گر چنین صحنه‌ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه می‌گویی؟ او فرمانده لشکر است» من که احساس شرمندگی می‌کردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت. 🌷شهید 🌷 @yousof_e_moghavemat
💐امروز سالروز شهادت شهید 🕊شهید مدافع حرم عبدالله قربانی این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...(تصویر مشاهده شود) @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌿 زندگی نامه شهید سیدمجتبی علمدار 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین اذان صبح را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. نورسیده‌ای از تبار سادات که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران آموزش نظامی را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام عملیات والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر رزمندگان، در پایگاه «ساوجی» منطقه پنجوین عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان تیربارچی استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از نقش‌‌آفرینان عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد گردان مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این عملیات، در منطقه صیداویه در آبادان مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار نخل‌های استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان عملیات حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن سیدمجتبی خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه پاسداری را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. مأموریت گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق سیدمجتبی و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از نخلستان‌های آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 مأموریت خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در واحد تربیت بدنی لشکر 25 کربلا از سر گرفت. مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از سُلاله رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» ازدواج کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. سیدمجتبی که ترکش و تاول‌های شیمیایی را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در گلزار شهدای «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. @yousof_e_moghavemat
شهید جاودیدالاثر علی قوچانی و حاجتی که از حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) گرفت شهید که شد جنازه‌اش ماند در منطقه حاج‌ حسین‌ خرازی من را فرستاد تا دنبالش بگردم رفتم منطقه، همه جا را آب گرفته بود. هر چی گشتم اثری از علی نبود! خبرش را که به حاجی دادم، باورش نشد. خودش آمد باز هم گشتیم، فایده نداشت، جنازه‌اش ماند که ماند... علی دو سال قبل در بقیع متوسل شده بود به بانوی مدینه خواسته بود شهید که شد بی مزار بماند شبیه بی بی حاجتش را گرفت، همان‌طور که می‌خواست گمنام باقی ماند و بدون مزار..... @yousof_e_moghavemat
یک بار رفتم کنار احمد آقا نشستم، دیدم لبانش به آرامی تکان می‌خورد، گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است، احمدآقا همیشه بعد از نماز صبح از حفظ دعای عهد را می‌خواند، او به ساحت نورانی امام زمان (عج) ارادت ویژه ای داشت کار هایی را که باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) می‌شود را هیچ‌گاه ترک نمی‌کرد. منبع :کتاب عارفانه 🌷شهید‌احمدعلی نیری🌷 @yousof_e_moghavemat
📋 🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. @yousof_e_moghavemat
محمد حسین یوسف الهی شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود کنارش دفن بشه و همسایه همیشگی اش بشود خاطره ای کوتاه از شهید: بخاطر بارندگی زیاد،ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل میدادند،نمیتونستن آن را بیرون بیاورند . شاید حدود ۱۰ نفر از بچه ها با هم تلاش کردند اما موفق نشدند،حسین از راه رسید و گفت: این کار منه ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از اونهمه آب و گل بیرون کشید.یکی از بچه ها گفت: تو دعا خوندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاد گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمیداد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را نمایان میکرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی بنظر میرسید، اونو حل میکرد، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت 👈کارهایی که باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد: ✅ از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود ✅ نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت... @yousof_e_moghavemat
🌷در عملیات «کربلای ۵» دوست و هم‌رزم صمیمی شهید کلهر به نام «سیدحسن میررضی» به شهادت رسید، این شهادت برای شهید کلهر خیلی سنگین تمام شد. از آنجا که ارتباط بسیار نزدیک و صمیمی با هم داشتند، برادرم بی‌تابی می‌کرد و در همان منطقه عملیات داخل نفربر رفته بود و با حزن و اندوه و غم از دست دادن یار نزدیک خود گریه می‌کرد. 🌷رفقا و دوستان هرچه اصرار کردند او آرام نشد. تا این‌که حاج آقا «میثمی» او را می‌بیند، به طرفش می‌رود و وی قدری صحبت می‌کند. شهید کلهر بلافاصله گریه‌اش قطع می‌شود و تبسم می‌کند پس از این‌که شهید میثمی می‌رود، دوستان جویای موضوع می‌شوند. برادرم می‌گوید که ایشان در گوش من همان حرفی را گفتند که حضرت رسول اکرم (ص) به حضرت زهرا (س) گفتند و دیری نپایید که همین موضوع به واقعیت پیوست و در مرحله بعد عملیات «کربلای ۵» یعنی روز اول بهمن‌ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه شهید کلهر به همرزمان شهیدش پیوست. ✍راوی برادر شهید @yousof_e_moghavemat
صیاد در شروع همه کلاس‌ها، بعد از تلاوت و تفسیر آیاتی از قرآن، دعای فرج امام زمان(عج) را می‌خواند. حتی در زمان حکومت ستم شاهی بر این عهدش استوار بود. در همه تنگناها توسل به امام زمان(عج) را از دست نمی‌داد. در آن روزی هم که خبر انتصابش به فرماندهی نیروی زمینی ارتش را شنید، اولین کارش نماز توسل به امام زمان(عج) بود ✍راوی: فاطمه غفاری @yousof_e_moghavemat