eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
تنگ‌ترین نمازخانه دنیا ... @yousof_e_moghavemat
🌹اینجانب مرتضی عطائی ثواب زیارت امام حسین(ع) و دو رکعت نماز تحت قبه سیدالشهدا (ع) در تاریخ هفدهم شهریور ماه 1390 مصادف با نهم شوال 1432 را که به جا آوردم برسد به کسانی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کرده‌اند، غسلم داده‌ و کفنم کرده و به خاک سپرده و در مراسم تعزیه‌ام شرکت می‌کنند هدیه نموده و امیدوارم خداوند متعال، اربابم ابا عبدالله الحسین(ع) را شفیع و دستگیرشان در یوم الحسرت قرار دهد ان شاالله. 🌹ضمنا همه را تحت قبه دعا نمودم مخصوصا تمامی همسفرانی که اینجانب را همراهی کردند و احتمالا از من دلخور و یا رنجیده شده‌اند. برای شب اول قبرم دعا نموده و در زیارت عاشورایی که از تاریخ دهم محرم الحرام تا اربعین بعد از نماز صبح که انشاءالله تحت قبه می‌خوانم دعا گویم و برای فرج امام زمان(عج) بسیار دعا کنید که فرجمان در فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان(عج) است. از همه حلالیت می‌طلبم مخصوصا همسرم مریم، دخترم نفیسه و پسرم علی. @yousof_e_moghavemat
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم (سعدی) @yousof_e_moghavemat
🌹کودکم بیمار بود. پریشان حال او را بغل زدم و رو به سوی خانه‌ی برادر گذاشتم. 🌹در حال ساختن بنای نیمه تمام منزلش بود. محل سکونتش آن قدر نمناک بود که کف اتاق را با پلاستیک پوشانده بود. ناگهان باران سیل آسایی باریدن گرفت. آب از سقف اتاق می چکید. محمدباقر پلاستیکی را که کف اتاق پهن کرده بود، جمع کرد و رفت تا پشت بام را با آن بپوشاند. وقتی آمد، سراپا خیس بود. 🌹کودکم لحظه به لحظه تبش بیشتر می شد. شب هم در راه بود. وحشت و نگرانی سرتاپای وجودم را فراگرفت. 🌹محمدباقر آرام نگاهم کرد و گفت: «دل واپس نباش. الآن با هم بچه رو می بریم درمونگاه». 🌹به سرعت لباس پوشید و کودک بیمارم را زیر پالتویش جای داد تا گرمای وجودش او را از گزند سرما حفظ کند. در بازگشت گفت: «خواهر! خونه ی سرد و نمناک من برای فرزند بیمارت مناسب نیس. تو رو به خونه‌ت میرسونم. 🌹پا به پای من مسافتی طولانی را پیاده طی کرد، در حالی که فرزندم همچنان از گرمای وجودش بهره می‌گرفت. ✍راوی: خواهر شهید @yousof_e_moghavemat
آشوب جهان و جنـــــگ دنیــــا به کنار بحران ندیدن تـــــو را مـــن چه کنم!؟ @yousof_e_moghavemat
🔹اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود در ارتفاعات گیلان غرب بودیم با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟! ابراهیم هادی گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند.. @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 مجموعه مستند پدر 🔴 روایتی از زندگی و شخصیت از چهره‌های اثرگذار انقلاب و اولین امام جمعه تهران 📺 دانلود و تماشا: 🌐 b2n.ir/p-tlgni @yousof_e_moghavemat
📖خط عاشقی، خاطرات عشق شهدا به امام حسین (ع) و روضه های کربلا 🌷روایتی از ✍🏻 گردآوری : حاج حسین کاجی بازنویسی: مهدی قربانی @yousof_e_moghavemat
امام على عليه السلام: هرگاه دوستى بِرويَد، همکارى و پشتیبانی از یکدیگر واجب مى گردد إذا نَبَتَ الوُدُّ، وَجَبَ التَّرافُدُ وَالتَّعاضُدُ غررالحكم حدیث 4132 @yousof_e_moghavemat
🌹به یاد حسین مراسم دعای کمیل در منزل برگزار کردیم. بعد مراسم یادمان رفت چراغ هایی که در کوچه افروخته بودیم، خاموش کنیم... 🌹صبح، زن همسایه به سراغمان آمد. -چرا دیشب لامپ ها رو جمع نکرده بودین؟! نگران شدم. -چطور؟ مگه اتفاقی افتاده؟ 🌹مکثی کرد و پس از لختی سکوت گفت: «دیشب خواب دیدم حسین لابه لای چراغا میچرخه. منو که دید، دسته گل قشنگی که دستش بود، داد بهم و گفت، اینو بدین به مادرم. بعد هم غنچه ای از لابه لای گل ها بیرون کشید و گفت، اینو بدین به پسر خواهرم و بگین اسم منو روش بذارن. به مادرم بگین وقتی اون به دنیا اومد، شونه ی راستشو ببوسه. آخه اونم مثل من خالی روی شونه راستش داره». 🌹ماتم برد. دختر من که هنوز فرزندی نداشت. به توصیه ی من رفت آزمایش بله! او باردار بود. 🌹نوه‌ام حسین، خال سیاهی بر کتف راست دارد که بوسه‌گاه من است. ✍راوی: مادر شهید @yousof_e_moghavemat