eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَ ٰ⁠تَۢاۚ... شاهکاری از شیخ محمدصدیق منشاوی 📖 سوره مبارکه آل عمران✨ #شهید_قاسم_سلیمانی #حدیث_نور @yousof_e_moghavemat
💠 جلسه شهید همت، فرمانده سپاه پاوه با اَکراد محلی @yousof_e_moghavemat
امروز شانزده دی ماه سالروز شهدای هویزه شهید حاج حسین علم الهی و یاران گرامی اش می باشد یاد و خاطره این شهیدان انقلاب اسلامی پاس می داریم درود و سلام خدا بر روح و. وان پاک تک تک آنان و همه شهیدان انقلاب اسلامی باد #شهید #شهدا_هویزه #شهید_علم_الهدی 🍃🥀 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
الماس شهدا: مختصر زندگینامه شهیدی که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کردند کنار مزار ا‌و دفن شود. شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.  آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید. شهید «محمّد حسین یوسف الهی واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله، محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می کنیم: *به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! * با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ... امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ... * پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.  ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی¬دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت! * دو تا از بچّه های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آنها با لباس غوّاصی در آب-ها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ بر گشتیم. محمّد حسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوش حال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: «در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهرة اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت وگفت: یک چیزی روی آب پیداست، وقتی رفتم دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد پیکر اکبرامد🌷🌹 @yousof_e_moghavemat
❣ #سلام_امام_زمانم 💚عالم به عشق روی تو بیدار میشود ✨هر روز عا‌شقان تو بسیار میشود 💚وقتی سلام می دهمت در نگاہ من ✨تصویر مهربانی تو تکرار میشود #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی✋ @yousof_e_moghavemat
❤️🍃 حاج حسیـن یکـتـا : هم قد #گلوله توپ بود گفتن: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با #التماس ! گفتن: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس ! به #شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری #شهید میشه؟ #لبخندی زد و گفت: با التماس ! #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله ❤️ @yousof_e_moghavemat
زندگی سردار #شهید_قاسم_سلیمانی در یک نگاه 🎨 مرجع #اینفوگرافیک ایران @yousof_e_moghavemat
🌸 #حاج_قاسم_سلیمانی 🚩 ✔ 🌷 از #حاج_قاسم پرسیده بودند: " چه چیزی تو این مدتی که تو #عراق و #سوریه بودی، خیلی سخت بوده واست!!؟" جواب میده: "وقتی تو حرم #اباالفضل_العباس علیه السلام می رفتم، جرئت آب خوردن نداشتم! و این برام خیلی سخت بود..." #سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی #سردار_مقاومت #سردار_حرم #قاسم_سلیمانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی @yousof_e_moghavemat
🌷 سـردار شــღـــید #سید_محمد_حسین_علم_الهدی 🍃ولادت: 1337 اهواز سال شهادت – 1359/10/16 مـسئولیت: فرماندهی سـپاه هـویـزه #محل_شهادت (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه . اولین شعاری که حسین قبل از پیروزی انقلاب با خط زیبا نوشت این شعار بود: تنها ره سعادت: ایمان، جهاد، شهادت قرآن و شناسایی پیکر شهید علم الهدی عراقی‏ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏الله خامنه‏ای. هویزه....دل را بدجور به کربلا می برد....عبور تانک ها از بدن هایشان... مانند سم اسبان رو بدن ها....بدن های شان زیر آفتاب....وای....عاشورایی بوده است هویزه....چه جوانانی....ما کجا هستیم... آن ها کجا بودند....خود را آماده کنیم....ان شالله در رکاب امام زمان مان بجنگیم....خود را برای بودن مقابل تانک ها آماده کنیم....از جان خود بگذریم برای مولایمان....علم الهدی ها باشیم برای مولا.....ولی ابتدا باید از سیم خاردار نفس خود عبور کنیم.... @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ +اسمت چیه؟ _نگین +باریکلا نگین خانم، برای کی نذر کردی؟ _برای داداشم +داداشت چی شده؟ _نذر کردم که صحیح و سالم به دنیا بیاد +باریکلا، بیا خودت از نذر خودت یکی بخور... @yousof_e_moghavemat