داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم. » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش. »
منبع:یادگاران،جلد چهار،کتاب حسن باقری،ص ۹۳
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#شهید_حسن_باقری
@yousof_e_moghavemat
شهید مهندسی که با امام زمان(عج) دیدار کرد...✨
#شهید_مصطفی_ابراهیمی_مجد
قسمتی از وصیتنامه:📝
"بگذاريد بعد از مرگم بدانند همان طور كه اساتيد بزرگمان می گفتند نوكر محال است صاحبش را نبيند😊 من نيز صاحبم را، محبوبم را ديدار كردم...
اما افسوس كه تا اين لحظه كه اين وصيت را مي نويسم، ديدار مجدد او نصيبم نگشت....😞
بدانيد كه امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتيبان همه شيعيان می باشد.😔☝️
#شهید_مصطفی_ابراهیمی_مجد
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🏷 #چه_آموزشی_دیدی ؟ 🤔
🍃
🌸
🍃
🔶 پس از عزیمت به جنوب و استقرار در پادگان #دوکوهه ، ما برای برادران #بسیجی ، یک دورهی فشردۀ آموزشی داشتیم.
یک روز همان طور که سرگرم کار روی نیروهای #گردان_حمزه در محوطۀ #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد از راه رسید. او می خواست با محک زدن بچه ها بفهمد که آموزش های ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد. به همین منظور، به یکی از بچه #بسیجی_ها گفت: «برادر جان! شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزش های دیدین؟»
آن بندۀ خدا با دیدن #حاج_احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرد و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، #حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از این که تنبیه تمام شد، #حاج_احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت: «برادر جان! تموم این سخت گیری ها به خاطر اینه که می خوایم توی #عملیات ، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.»
ظهر، #وقت_نماز ، دیدم #حاج_احمد #وضو گرفت و رفت پشت سر همان #بچه_بسیجی ایستاد و به او #اقتدا کرد و نمازش را خواند.
🔸
🔸
🔸
📔 منبع: کتاب #می_خواهم_با_تو_باشم ، به روایت "مجتبی صالحی پور" 🌸
.
.
.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
📎 کلام شهید
همه حركتهاى ما بر مبناى عقيده و ايمان است، مىبينيم كه امام حسين(ع) در جنگ عقيدتى خويش شكست نخورد و اكنون راه حسين(ع) زنده است و امام حسين(ع) توانست براى هميشه عقيده خويش را زنده نگه دارد و گسترش دهد.
اى خدا! تو میدانى كه من براى هيچ چيز، جز عشق تو به جبهه نيامدهام،
اى خدا! من شرمنده از خون شهدا هستم كه تا كنون زنده ماندهام.
اى خدا! ياريم كن كه رهرو خون شهيدان باشم....
#شهید_علیاصغر_منفرد
ولادت: ۱۳۴۱ مشهد
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ عملیات بدر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🩸روایت خبرنگاری که هدیه #سردار_قاسم_سلیمانی را پس داد
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: چند روز قبلتر از این در ایام عید نوروز، روزها و شبهای خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گلآلود بر تن کرده بود؛ نمیدانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخلهای سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زندهای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم.
در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم.
شبها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجام شود.
از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم. برای سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.
مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی میکردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را خادم الحسین معرفی کردند به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید.
غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بنبست خورده بودم، گریه کردم.
وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است.
با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت»
با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است».
از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم.
این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم میشود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچی درحق این مردم باید گفته شود.
جمعه 30 فروردين 1398
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
#شهيد_نوشت
خدایا آنگونه زندهام بدار
ڪه نشکند دݪی از زنده بودنم
و آنگونه بمیران
ڪه به وجد نیاید کسی از نبودنم..
زندگی آنقدر ابدی نیست
ڪه هر روز بتوان
مهربان بودن را به فردا انداخت..
#شهید_سیدمرتضیآوینی..
@yousof_e_moghavemat
📌 #طرح_مهدوی ؛ #پروفایل
⏱ باید برای آمدنش لحظه را شمرد
آن لحظه ای که رخ بنماید بهار ماست
@yousof_e_moghavemat
در بدرقهی شیردلی
شیر زنی گفت :
علیاکبرم به فدایِ
علیاکبر حسین (ع) ...
#اعزام_به_جبهه
#لشکر25_کربلا_قائمشهر
#شهید_علیاکبر_احمدیان
@yousof_e_moghavemat