لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 حاج احمد 💗
🔻دلنوشته برای
روزهای غریبی
... گاهی ذهنم به روزهایی می رود که جنگ به ایام بی رحمش رسیده بود و مرد و نامرد را تفکیک می کرد و صحنه نبرد را عاشورایی.
همان روزهایی که مردانی در جلو دشمن چنان قد علم کردند که جنگیدن و مقاومتشان افسانه رستم و سهراب را به باد فراموشی می سپرد.
همان یلان دیروز و فراموش شدگان این روزهایمان.
در خلوت خود بودم و فضایی لایتناهی و خلسهای شیرین و دلچسب.
در محله و مسجد قدیمی.
همانجایی که روزهای اعزام دوستان را پیدا می کردیم و با لباس های ناموزون بسیجی برای اعزام طی مسیر می کردیم و..
در خیال خود پرسه می زدم که صدای خوش بیسیمچی گردان در گوشم نجوا کنان می سرود..
- اسماعیل.. اسماعیل..... مجییید
- اسماعیل.. اسماعیل..... مجیییید
به دنبال صاحب صدا بودم و به هر جهت نظری،
احساسم میگفت این صدا، صدایی آشناست
و باز صدایی بلندتر
- اسماعیل اسماعیل مجیییییید به گوشم
چرا به بچه ها نمی گی نخودها را بفرستن؟
ده تا به جلوووو پنج تا به راست
اسماعیل اسماعیل... مجیییید بگوشم...
صدا را دنبال کردم
به خانه ای رسیدم،
خانهای از جنس همان خانههایی که در خاطراتمان جا خوش کرده بود
نزدیک رفتم و..
خدایا چه می بینم !!
او محمد بود! همان بیسیمچی حاج مجید
دست روی گوش گذاشته و....
چقدر پیر شده بود و شکسته
کز کرده، پشت دیواری نشسته و با نگاهی مظلومانه مرا نگاهی کرد و آرام گفت:
"چرا جوابمو نمی دی محسن؟"
عجب، چه خوب مرا شناخته بود
آخر در جبهه من بیسیم چی حاج اسماعیل بودم و او بیسیمچی حاج مجید
اشک از چشمانش جاری شد و گفت
- تو "کجایی محسن؟
چرا پیامم رو به اسماعیل نمی دی؟
چرا به بچه نمی گی درست نشونه گیری کنن؟ بچه های ما تو محاصرهن.
چرا خمپاره اندازا کار نمی کنن؟
الانه که ما رو قیچی کنن
خیلی آرام سرش را پایین انداخت و گفت
- "بچه ها یکی یکی دارن تلف می شن. چرا به اسماعیل نمیگی کاری کنه؟
چرا هیچکس به گوش نیست؟
اگه حالا اسماعیل کاری نکنه بازم تک می خوریم. تک ایندفعه با قبلیا خیلی فرق داره."
و باز دستش را گوشیِ بیسیم کرد و فریاد زد
- "اسماعییییل اسماعییییل، مجییید بگوشم"
با چشمانی بارانی و صدایی لرزان کنارش نشستم و گفتم،
- "مجید، اسماعیل بگوشم"😭
لبخندی برلبانش نشست و ذوقزده گفت،"
- اسماعیییل اسماعیییل منم محمد، بیسیم چی حاج مجید،
هوای اینجا تاریکه،
دوست از دشمن معلوم نیست، بچهها قتلِعام شدن،
اونا هم که موندن دارن سخت مقاومت می کنن.
و دوباره خاموش، سردرگریبان نهاد و چشمانش را به زمین دوخت و آهی کشید و خاموش نشست.
درب خانه باز شد.
خانمی لبه چادر به دندان بیرون آمد و گفت
- "آقا بخدا این دیونه نیست.
این تو جبهه بوده
تو کربلای ۴ ، موجی شده
بیسم چی حاج اسماعیل بوده، نمی دونه که حاجی سی و چار ساله شهید شده
خیلی جاها بردیمش خوب نشده
مدتی تو آسایشگاه بود
دلمون نیومد،
آوردیمش خونه
هر روز صبح که می شه از دم طلوع تا سینه غروب، دستشو مشت می کنه کنار گوشش، فکر می کنه هنوز بیسمچیه"
اشکهایم را پنهان کردم و گفتم،
- "نه خواهرم، موجی منم، این خوب می فهمه و میدونه چی میگه، ره گم کرده ماییم و او در اوج شعور"
دختر محمد هم از درب در آمد و گفت،
- "سلام آقا تو رو بخدا مواظب بابام باش!
آخه بچه ها و رهگذرا مسخرهش می کنن و بهش می خندند.
نمی دونم چطور بگم
بابام شیر جبهه ها بوده و پابه پای فرمانده ها!"
حالا هم که موجی شده، رفقاش هم فراموشش کردن.
با هر کلامش
اشک می ریختم و
آب میشدم و
در زمین دفن میشدم.
برای آنانی که آرامش امروزمان را مدیون آنها هستم.
و تقدیم به بیسم چیهای شجاعی که نامی در گمنامیها دارند.
بیسیمچی سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
فریدون (محسن) حسین زاده
#شهید_اسماعیل_فرجوانی
#جانباز_فریدون_حسین_زاده
#محسن_حسین_زاده
#بیسیم_چی
@yousof_e_moghavemat
#كشته_اشکها
🌺عن الامام الحسین علیه السلام:
《اَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ، لا يَذْكُرُنِى مُؤْمِنٌ إِلا بَكَى》
من كشته اشكهايم، مؤمنى مرا ياد نكند، مگر آنكه به گريه مى افتد🌺
كامل الزيارات،ص۱۱۷ح۶
#حدیث_امام_حسین
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
سردار غلامعلی رشید، از فرماندهان اصلی جنگ در دوران دفاع مقدس از "علی شمخانی" می گوید:
برادر شمخانی از جنگ وعملیاتها و نقش مهمی كه همیشه عهدهدار بوده، كمسخن میگوید و بزرگواری میكنند و میدان را به دیگران میدهند. ممكن است عدهای به اشتباه فكر كنند كه لابد دیگران مسئولیتهای سنگینتر را ایشان داشتهاند ولی من میخواهم اینجا شهادت بدهم اشهدوبالله كه برادر عزیزم آقای شمخانی در ماهها و ایام اولیه تجاوز سنگین دشمن كه حضور فیزیكی او بظاهر رعبآور بود، مثل عمود خیمه جنگ در استان خوزستان و ایلام بود و تكیهگاه همه ما بود من و آقای رئوفی و آقای كوسهچی در دزفول و شهید جهانآرا در خرمشهر، آقای مهدی كیانی و آقای بنادری در آبادان، آقای عزیز جعفری و آقای غلامپور و آقای بشردوست و شهید دقایقی در سوسنگرد، آقای مرتضی صفار و شهید بقایی در شوش همه ما به ایشان تكیه داشتیم و حرف دل ما را به مسئولین میزد و بعد هم كه آقا محسن فرمانده سپاه شدند، ایشان قائم مقام سپاه شدند و ممكن است بظاهر، وعدهای تصور كنند در تهران مستقر شد آقا محسن اولین فرمانده كل سپاهی بود كه به محض انتصاب از سوی حضرت امام، آمد به جبهههای جنگ و نرفت تا پایان جنگ و اداره شورای سپاه را بیشتر به آقای شمخانی سپرد و آقای شمخانی هم شورای سپاه و هم عقبه سپاه را بخوبی اداره میكرد و هم من شهادت میدهم كه هیچ عملیاتی نبود كه حضور پیدا نكند و نقش پس از آقا محسن را عهدهدار نباشد یعنی در عملیاتها هم قائممقام سپاه بود و متواضعانه بدون نام و اسم و رسم، هر كاری كه احساس میكرد آقامحسن نبازمند كمك است با تمام قدرت در آن صحنه حاضر میشد و كمك میكرد و خیلی از صحنهها را شاهد بودم در عملیات خیبر و بدر خیلی خیلی كمك كرد داشتیم میرفتیم جزیره مجنون، دیدم آقای شمخانی با یك بیسیم PRC77 كنار جاده در داخل یك چاله معمولی در برابر هلیكوپترها نشسته و دارد خلبانان را سازماندهی میكند برای پرواز به جزیره، گاه میدیدم كنار پلهای نصب شده و پلهای خیبری ایستاده و كمك و راهنمایی و هدایت میكند. و در جلسات قرارگاه در طراحی عملیاتها بیشترین كمك و نظریهها را میداد و گاه در عملیات، برادران اطلاعاتی و شنود و جنگال را هدایت میكرد و به بهترین شكل و بصورت سیستماتیك، علیه دشمن جنگ روانی میكرد و او را فریب میداد و بعد از سال 64 نیز كه فرمانده نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفتند با حفظ مسئولیت قائم مقام ف كل سپاه و عملیاتهایی همچون كربلای 5 ، كربلای 8 ، والفجر 10 را با فرماندهی نیروی زمینی آقای شمخانی انجام دادیم و در حوادث پایانی جنگ در حالیكه مسئولیت اطلاعات و عملیات ستاد كل قوا را داشت در عملیات مرصاد حاضر شد و به كوبیدن منافقین و شكست آنها پرداخت.
#سردار_علی_شمخانی
نفر دوم از سمت راست
#سردار_غلامعلی_رشید
نفر سوم از سمت راست
@yousof_e_moghavemat
🌸 موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر ، یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری ، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم!
رفیق حجت میگفت پس از آن شهامت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمندھ ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود... درست مثل حضرت عباس [علیه السلام]
#مدافع_حرم #شهید_حجت_اصغری_شربیانی
🌷
@yousof_e_moghavemat
دعایی که رزمندگان در جبهه میخواندند
زمان جنگ، موقع نماز مغرب و عشاء، بهخصوص اگر نماز جماعت، در جایی مثل حسینیه شهید حاج همت در پادگان دوکوهه برگزار شده بود یا در گوشه سنگری در خط مقدم، بین نماز مغرب و عشا، همه سرشان را روی سجده می گذاشتند و این دعا را میخواندند:
إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ
وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ
وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ
وَ هَوَائِی غَالِبٌ
وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ
وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ
وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ
فَکَیْفَ حِیلَتِی
یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ
وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ
وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ
اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا
بِحُرْمَهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ
بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
ای خدای من، دلم در پردۀ گناه است
و نفسم معیوب
و عقلم مغلوب
و هوَسم غالب
و بندگی و فرمان برداریام اندک
و گناه و نافرمانیام
و زبانم اقرار دارد به گناهان
چه چارهای دارم؟
ای پردهپوش عیوب
ای دانای غیبها
و ای برطرف کننده گرفتاریها
همه گناهانم را بیامرز
به مقام محمد و آل محمد (ص)
ای بسیار آمرزنده
ای بسیار آمرزنده
ای بسیار آمرزنده
به حق رحمتت
ای مهربانترین مهربانان
میگویند امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به سجده میرفتند و در آن، این فراز آخر دعای صباح را میخواندند.
#دعای_صباح
#جبهه
#رزمندگان
@yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۲۲
🌺 ترفند وسوسهانگیز برای جبهه نرفتنِ تک پسر خانواده، که البته جواب نداد
#متن_خاطره
تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه ؛ اما فایده ای نداشت و رفت جبهه... آخرین بار هم که می رفت جبهه، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم ، به مشکل برنخورید...
🌹خاطرهای از زندگی دانشجوی شهید مسعود آخوندی
📚منبع: مجموعه تاریخی؛ فرهنگی؛ مذهبی تختفولاد اصفهان
#شهیدآخوندی #جهاد #دنیاگریزی
@yousof_e_moghavemat
🌹سردار حسین معروفی در کتاب "بچه های حاج قاسم" به بیان خاطره ای از حاج قاسم در هنگام بازدید از خط حلبچه می پردازد:
✍️رفتیم و در خط پیاده شدیم. قرار شد کاملا خط را دیده و سنگرها را چک کنیم و براساس وضعیت موجود، نیرو بیاوریم. در مسیری که برای گشت زنی می رفتیم، چند بسیجی را دیدیم که بیرون سنگر نشسته بودند.
حاج قاسم رو کرد به یک نفر از آن ها که از همه کم سن و سال تر به نظر می رسید و با حالتی خاص گفت: خوشا به سعادتت، تو شهید می شی! بسیجی مثل اینکه خودش را باخته باشد، گفت: چرا من شهید می شم؟ حاجی گفت: من آدم شناسم! من فرمونده لشکرم! می فهمم کی شهید می شه و کی زنده می مونه! خاصه کلی سربه سر آن نوجوان بسیجی گذاشت. همین که حاجی آمد از آن جا رد شود، دیدم رنگ و روی بسیجی زرد شده و با بدنی لرزان بی حال شد و روی خاکریز افتاد!
گفتم: حاجی، بیا ببین چی شد؟دحاجی برگشت و شانه های او را ماساژ داد و گفت: براش آب قند بیارین. بچه ها دویدند داخل سنگر و یک لیوان آب قند آوردند و دادند او خورد. حالش جا آمد. حاجی گفت: بابا! من شوخی کردم، نترس شهید نمی شی! آن بسیجی مثل این که عمر دوباره ای به او داده باشند، آرام شد و ما نیز به راه خود ادامه دادیم.
#طنز_جبهه
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
🌸دو توصیه راهگشا از حضرت ولی عصر (عج)
🔻امام زمان عليهالسلام:
فَاغْلُقُوا أبْوابَ السُؤالِ عَمّا لا يَعْنيكُمْ وَ لا تَتَكَلَّـفُوا عِلْمَ ما قَـدْ كَـفَيتُمْ وَ أكْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجَكُمْ
🔸درهاى سؤال از چيزهايى را كه براى شما مفيد نيست، ببنديد و خود را در مورد دانستن چيزهاى غيرلازم به زحمت نيندازيد، و درمورد تعجيل فرج زياد دعا كنيد؛ زيرا كه موجب فرج خواهد شد.
📚 بحارالانوار ۵۳، ۱۸۱
#حدیث_امام_مهدی
#طرح_مهدوی
@yousof_e_moghavemat