✍[زنی بود به نام حُسنیه که از عشیرهی ما بود. زنی تقریبا ۵۰ ساله که ظاهراً مرض سل داشت. همه او را رها کرده بودند. پدرم رفت و او را به پشت خود کرد و آورد خانهی ما. چهارسال مادرم از او پذیرایی میکرد تا حسینیه از دنیا رفت. هرگز ندیدم مادرم یا پدرم در این مورد بگومگویی داشته باشند.]
📚منبع: #از_چيزى_نمیترسیدم زندگینامه خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
تصویر: #شهید_قاسم_سلیمانی (سمت چپ) و مرحوم مادر گرامی ایشان (سمت راست)
@yousof_e_moghavemat
پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز میخواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. همانگونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همینگونه بود. همهٔ اهل عشیرهمان او را به درستی میشناختند. زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد.
نكتهٔ دیگر که در عشایر، محدود یا نایاب بود، این بود که پدرم اهل غسل بود. حتی در سرمای زمستان، در قنات دِه غسل ميکرد!
#از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
#برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصا ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
#از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
@yousof_e_moghavemat