eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
😊🌹 ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز«بخشی». بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»🙄🤕   بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» 😐و زد زیر خنده😂😂🤣🤣 و دوید بین بچه ها گم شد.😜 به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! @yousof_e_moghavemat
🌸 [مهدے ڪاظم‌بابایے] یڪبار در صف نماز جماعٺ ڪنار رضا ایسٺاده بود. رضا در رڪعٺ دوم قبل از ٺشهد خواسٺ قیام ڪند. ڪمے نیم‌خیز شد و دوباره نشسٺ و ٺشهد را خواند. بعد از نماز مهدے خیلے جدے سمٺ رضا برگشٺ: - داداش حضور قلب ندارے ڪنار من نشین! خنده‌مان بلند شد. رضا با خنده محڪم بھ پهلوےمهدے زد: - ٺوڪھ حضورقلب دارے ازڪجا فهمیدے من تشهد رو یادم رفٺ؟ از آن روز هرڪس هرخطایےمے‌ڪرد بچه‌هابرایش دست‌مےگرفٺند: - داداش حضورقلب ندارےباما نگرد. به روایٺ مربع‌هاے قرمز، ص ۳۰۸ @yousof_e_moghavemat
یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوال‌پرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابه‌جا می‌کرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابه‌جایی مهمات با خود می‌برد تا این عملیات شکلی عادی‌تر به خود بگیرد. البته ما این‌ها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمی‌شدیم. از حضرت آقا شنیدم که: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی می‌آمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره‌ی خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است. @yousof_e_moghavemat