#روایتی_از_شهدا
مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. آن مرکز باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش است.
از او پرسیدم: این گردوها از کجا آمده و چرا اینطور پخش شده؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردو ها را میریزد داخل ماشین و میگوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق میکنید.
مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام میکنید. مسعود خیلی به بزرگترها احترام میگذاشت و اگر میدید یکی از دکترها برخورد بدی با کسی میکند تذکر میداد.
#دانشمند_هستهای
#شهید_مسعود_علی_محمدی
@yousof_e_moghavemat