eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) روز سوم عمليات بود. حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد. سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
✨﷽✨ 🍃سيره ی عملی امام کاظم علیه السلام 🍃 🔰عبدالله بن سنان گفت: برای هارون الرشيد لباسهای ارزشمند و زيبايي آورده بودند. هارون آنها را به علي بن يقطين وزير خود بخشيد و از جمله آن لباسها لباسی بود كه از خز و طلا بافته شده بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت. علي بن يقطين لباسها را به اضافه ی اموال ديگر برای مولايش موسی بن جعفر عليه السلام فرستاد. امام عليه السلام همه را پذيرفت ولی آن لباس مخصوص را توسط شخص ديگری برای علی بن يقطين فرستاد، سپس برايش نامه ای نوشت كه اين لباس را از منزل خارج مكن يك وقت مورد احتياج تو واقع می شود. پس از چند روز علی بن يقطين بر يكی از غلامان خود خشم كرد و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پيش هارون الرشيد سخن چينی نمود كه علي بن يقطين قائل به امامت موسی بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را همه ساله برای او می فرستد و همان لباسی را كه شما به او بخشيديد براي موسی بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده است. هارون بسيار خشمگين شد و گفت بايد اين كار را كشف كنم. فورا شخصی را فرستاد تا علي بن يقطين به نزد او آيد به محض ورود پرسيد لباس مخصوص كه به تو دادم چه كرده ای؟ گفت: در خانه است و آن را در پارچه اي پيچيده‌ام و هر صبح و شام باز می كنم و نگاه می نمايم و از لحاظ تبرك آن را می بوسم. هارون گفت هم اكنون آن را بياور. علي بن يقطين يكی از خدام را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق در پارچه ای پيچيده است فورا بياور. غلام رفت و آورد. هارون ديد لباس در ميان پارچه ای گذاشته شده و معطر است خشمش فرونشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان ديگر سخن كسي را درباره ی تو قبول نمی كنم و جايزه ی زيادی به او بخشيد. دستور داد غلامي را كه سخن چيني كرده بود هزار تازيانه بزنند هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد . 📗مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۸۹. @yousof_e_moghavemat