🌹مراسم شب هفتم محمد، تمام شد هوا بی نهایت سرد بود. هیچ کس داوطلب شستن ظرف های شام نبود مادر دلواپس انبوه ظرفی بود که توی حیاط نشسته مانده بود مادربزرگ همان شب خواب دید ، محمد دارد ظرف ها رامی‌شوید. - محمد جان! چرا تو پسرم؟! سرما میخوری. بیا تو اتاق. می‌دم اونارا بشورن او لبخند زد. - چه کسی سزاوارتر از من مادربزرگ! مگه نمی بینین مامان چقدر جوش این ظرفارو می زنه. 🌹صبح که بیدار شديم ماتمان برد. برف همه جا را سفیدپوش کرده بود ظرف ها زیر انبوه برف پنهان بود. کار به مراتب سخت تر شده بود. ولی چه میشد کرد. باید ظرف ها را قبل از یخبندان می شستیم لباس گرم پوشیدیم و دسته جمعی رفتیم سر وقت ظرف ها. وقتی آنها را از زیر برف بیرون آوردیم همگی از حیرت میخکوب شدیم. ظرف ها شسته و تمیز بودند. راوی: خواهر شهید #شهید_محمد_پیله_چیان @yousof_e_moghavemat