#لالههای_آسمونے 🌷
🔹آخرینباری كه حسین را دیدم ۱۵ روز قبل از شهادتش بود، و بسیار ناراحت و دلگیر از اینكه به تهران آمده است. او از من و مادرش خواست كه برای زیارت شهداء به بهشتزهرا برویم و ما هم رفتیم.
🔸 پس از اینكه بر سر مزار دوستانش فاتحهای خوانیدم به خانه برگشتیم. وی به مادرش گفته بود كه مادر دلم خیلی گرفته است شما نمیدانید در جبهه چه خبر است، آنجا بهشت است. انسان باید آنجا باشد تا درك كند جبهه یعنی چه؟
🔹موقع رفتن ساكش را برداشت و او را از زیر قرآن رد كردیم. در لحظات آخر با گرمی مرا در آغوش گرفت و روبوسی كردیم و گفت: حاجیآقا مرا دعا كن تا موفق شوم. من هم گفتم: برو انشاءالله موفق میشوی.»
#جهادگرشهید_حسین_ناجیان 🌷
#سالروز_شهادت
شهادت : عملیات مسلمابنعقیل۱۳۶۱ ، سومار ، اصابت کاتیوشا به خودرو
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونے
علیرضا می گفت: جان من که ارزشی ندارد، من سعادت شهادت را ندارم.
یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید #غسل_شهادت چگونه است؟
خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت.
خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت: به فکر مردم بی بضاعت باشید....
شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب...
گفتم: تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت: در این شرایط، بی غیرتی است اگر نرویم، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم.
مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود: شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه؟ نماز می خوانی برای چه؟
مادر! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم.
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_علیرضا_جانبزرگی
#سالروز_شهادت
ولادت: ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری
شهادت: ۱۳۶۱/۹/۹ سومار
@yousof_e_moghavemat
🍃🌹🕊
#لالههای_آسمونی
‼️روز قبل از عملیات بازگشایی جاده سر دشت – بانه، انبار تنباکو توقف کرده بودیم قرار شد فردا ساعت دوازده عملیات داشته باشیم.
‼️وقتی صبح داخل حیاط شدم، با تعجب دیدم سیدرضا یخ های حوض را شکسته و در حال غسل کردن است. گفتم: «تو این سرما چیکار میکنی؟»لبخندی زد و گفت: «غسل شهادت.»
‼️وسوسه شدم. من هم غسل کردم. دندونهام از سرما به هم می خورد. عازم عملیات شدیم. او شهید شد و من سالم برگشتم.
✍️ به روایت سیدمهدی هراتیان
#شهید_سیدرضا_ترابی 🌷
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونے🔹علیرضا می گفت : جان من که ارزشی ندارد ، من سعادت شهادت را ندارم. یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید ، غسل شهادت چگونه است ؟ خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت. خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت : به فکر مردم بی بضاعت باشید. 🔸شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب. گفتم : تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت : در این شرایط ، بی غیرتی است اگر نرویم ، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم. مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود : شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه ؟ نماز می خوانی برای چه ؟ مادر ! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم. ✍ به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_علیرضا_جانبزرگی🌷
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
🔹بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد .
🔸یکی از همین افراد برادر عزیزمان مهدی خندان بود که من از سه روز قبل تر احساس کردم این برادرمان به انتهای خط رسیده و موعد پروازش نزدیک است، حالاتش، حالات دیگری بود ، چشمهایش اکثراً اشک آلود بود و بیشتر با خدای خودش راز و نیاز می کرد.
🔹وقتی داشتیم می رفتیم عملیات من به وضوح شادابی و نشاط را در چهره مهدی می دیدم . شب حمله، شبی مهتابی بود و وقتی نور مهتاب به چهره مهدی می افتاد نور از سیمای او ساطع می شد . من سه سال با مهدی بودم اما هیچ وقت چهره اش را آن طور نورانی ندیده بودم ، دقیقاً چهره اش توصیفی بود که استاد مطهری شهید داشت «نشاط شهید ، نشاط زنده است.»
🔸وقتی درگیری شروع شد چیزی که اصلاً برای مهدی معنا نداشت ترس و واهمه از دشمن بود. درگیر و دار درگیری وقتی به مهدی نگاه می کردیم پنداری تمام وقت او را با نور پوشانده بود . وقتی هم که درگیری شروع شد تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت ترس بود . او با رشادت و شجاعتی عجیب رجز می خواند و بچه ها را به سمت دشمن هدایت می کرد و ...
✍به روایت فرماندهٔگردان مقدادابناسود(علیجزمانی)
#شهید_مهدی_خندان🌷
در تصویر مشخص شده است
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
‼️نماز شب او همراه با خضوع و گریه بود و من گاهی بیدار شده و پنهانی فقط نماز خواندن محسن را تماشا می کردم که چگونه یک نوجوان با خدای خود راز و نیاز می کند.
‼️محسن خواب دیده بود در صحرای محشر همه ناراحت و در تکاپو هستند، اما عده ای راحت نشسته اند، سئوال کرده و متوجه شده بود آنها کسانی هستند که نماز شب میخوانده اند.
‼️محسن در یادداشت هایش نوشته بود" من با خدای خود عهد بسته ام. من از آن خودم نیستم". قبل از رفتن به جبهه تابستان به روستاها میرفت و آموزش قرآن و درس میداد. همیشه به محسن میگفتم تو شیشه عمر من هستی و او میگفت" این حرف را نزن. موقع مرگ به خاطر علاقه به من دینت را میدهی".
‼️آخرین بار که خداحافظی میکرد گفت: میخواهم بروم گردان غواصی. اگر در آب شهید شوم ثواب دو شهید را دارم. غواص آر پی جی زن بود و سرانجام در آب شهید شد و جنازه اش بعد از 10 سال برای ما آمد.
#شهید_محسن_برهانی 🌷
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
💠قبل از تصرف شهر دو عیجی، در عملیات کربلای5، عراقی ها سلاح شیمیایی زدند. همه چیز به هم ریخته بود. به خاطر آتشی که دشمن می ریخت، توانایی انجام هیچ کاری را نداشتیم.
💠خیلی از بچه ها شیمیایی شدند. برادر دشتی وقتی شرایط سخت آنجا را دید، سعی کرد محراب را از منطقه خارج کند، و به عقب ببرد. هرچه اصرار کرد، آقای محراب قبول نکرد و گفت: شما بروید، من حالم خوب است. شهرک دو عیجی را، وقتی تصرف کرد به شدت شیمیایی شده بود.
💠در قنوتش همیشه گفت: اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک. از کنارش رد شدم، به شوخی گفتم: این حرف ها به تو نیامده، بیخودی دعا نکن.
💠وقتی نمازش تمام شد در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: مجید آقا، به خدا قسم، به جایی رسیده ام که از خدا، فقط شهادت می خواهم. بعد از شهادت دوستانم، دنیا برایم خیلی تنگ شده.
💠چند روز بعد، بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر، به شهادت رسید. فقط نصف بدنش باقی ماند.
📎فرماندهٔ تیپ ۸۸ انصارالرضا
#شهید_علیاصغر_محراب🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۵/۱۵ مشهد
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
💠خیلی کم حرف بود. گاهی تا دوساعت در جلسه ای می نشست و تا وقتی سؤالی از او نمی پرسیدی حرفی نمی زد؛ این از خصیصه های مردان خدایی است، اهل تقوا این گونه اند، علم، سواد و معلومات دارند، و تا وقتی از آنان پرسشی نشود حرفی نمی زنند.
💠با چنین روحیاتی و نیز با نماز شب و روزه گرفتن و امثالهم در منطقه حضور داشت. شاهد بودم وقتی در ماه رمضان حسن غفاری و نیروهایش در منطقه ی هور یا فاو حضور داشتند با زبان روزه انجام وظیفه می کردند، ما که به ایشان سرکشی می کردیم چون تردد داشتیم نمی توانستیم روزه بگیریم، من با حسن غفاری شوخی میکردم و میگفتم: «شما هم بیا با ما ناهار بخور چون در سرزمین غصبی هستی و نمی توانی روزه بگیری.»
💠حسن آقا شوخی ام را می فهمید و پاسخی جدی می داد. میگفت: «ما مقلد حضرت امام و سرباز و شاگرد ایشان هستیم، ایشان حتی اگر بفرمایند ما برای دفاع از اسلام به قاره آفریقا هم میرویم و روزه هم میگیریم، نماز و قرآن هم میخوانیم....»
📎معاون اطلاعات عملیات لشگر۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسن_غفاری🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱ گرگان
شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۴ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
🔸ميگفت : سعي ميكنم وقتي به خانه ميروم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا ميخواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام ميداد ولي به مستحبات در جبهه عمل ميكرد و مستحبات را در جبهه انجام ميداد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود.
🔹عباس به افراد بزرگتر از خودش خیلی احترام میگذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم میدانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه میبینی اسیر دشمن میشوند.
🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند.
🔹یکی دیگر از خصلتهاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار میکرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی میکرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی میخواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد.
✍به روایت سردارباقرشیبانی
📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_حاجعباس_ورامینی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
🔻سنگر سر پوشیده نداشتیم هوا هم خیلی سرد و ظلمانی بود، گاهی اوقات هم بارندگی شدید می شد و تمام زندگیمان خیس و آبدار میشد.
🔻شبها آقا مهدی به پست های نگهبانی سر كشی میكرد و اگر میدید نگهبان خسته است و نمیتواند نگهبانی دهد سلاح را از نگهبان گرفته و با ظرافت خاصی به جای او ایستاده و پست میداد.
🔻این حركت آقا مهدی انسان را متاثر می كرد، عمیقاً در قلب جا می گرفت و هر دستور یا فرمانی كه از طرف ایشان حضوراً یا غیاباً صادر می شد از جان دل پذیرفته و با كمال میل اجرا و اقدام می شد.
🔻آقا مهدی این كارها را به خاطر جا گرفتن در دل بچه ها نمی كرد، اصلاً در ذات او چنین تفكری نبود و به تنها چیزی كه فكر نمی كرد خودنمایی و خود پسندی و سایر رذائل اخلاقی دیگر بود.
🔻هميشه ميگفت: نمازتان را اول وقت بخوانيد و غيبت نكنيد. خدا را همواره ناظر و پشتيبان خود ببينيد. دست بر دامان اهل بيت دراز كنيد و ظهور آقا امام زمان (عج) را از پروردگار بخواهيد.
🔻شما سربازان اسلام هستيد نبايد سختي ها ضعيفتان كند. فراموش نكنيد كه خداي مهربان در مشكلات و سختيها انسان را تنها نميگذارد.
🔻بدانيد اين سينهاي كه تكيهگاه قنداق تفنگ است، هر اندازه بيشتر سرشار از ايمان و توكل و اعتقاد به حقانيت اسلام و انقلاب باشد، تأثيرگذارتر است و بدانيد اگر شهيد شديد ايزد منان عباداتتان، جهادتان و قيامتان را پذيرفته است.
✍به روایت همرزم شهید
📎فرماندهٔ طرحوعملیات تیپ نبیاکرم
#سردارشهید_مهدی_شرعپسند🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۳/۹/۲۰ کرج ، البرز
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲ چنگوله ، عملیات والفجر ۵
@yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
💠در یکی از شبهای ماه محرم، راهی مهدیه تهران شد و بهطور اتفاقی آن شب سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان بود؛ نشستن پای منبر این روحانی، امیرحسین را بهطور عجیبی دگرگون کرد و او روز به روز به معبود خویش نزدیکتر میشد.
💠بعد از دگرگونی، لباسهای فوقالعاده شیک و ادکلنهای بسیار خوشبو و گرانقیمت خود را کنار گذاشت و به مادرم گفت همه آنها را به فقرا انفاق کند و امیرحسین فقط یک دست لباس معمولی بسیجی میپوشید بهطوریکه شبها آن را میشست تا دوباره صبح بپوشد.
💠وقتی بهش اعتراض میکردیم که چرا فقط همین یک دست لباس را میپوشی؟ در جواب میگفت : «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر دل جوانان با دیدن لباسها و رفاه من شکسته شد و اکنون باید آن کارهایم را جبران کنم».
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
#شهید_امیرحسین_عظیمی🌷
ولادت : ۱۳۳۷/۱/۴ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۳ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
@yousof_e_moghavemat