#چشمبہࢪاھ 😢
💕💎.•°``°•.¸.•°``°•.💎💕
«...اسم ننه را آوردم و داغم تازه شد، داداش! تنها جایی که در همه عمرم آرزو میکنم نباشی و نبینی، لحظههایی است که از مدرسه برمیگشتم و ننه را نمیدیدم. میگشتم دنبالش، صدای دردمندش از طبقهی پایین خانه تا وسط حیاط میرسید، صدایش که نه؛ زنجمورهها و نالههایش.
پلهها را سراسیمه میدویدم پایین، ساک و لباسها و وسایل تو را به آغوش کشیده بود و ضجه میزد، مثل الآن که من اینها را تعریف میکنم و بیتابم...
داداش! هنوز هم هر وقت زمزمهی "یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور" را از جایی میشنوم به هم میریزم. آخر، این تکبیت، نجوای جانسوز و همیشگی ننه بود در فراق تو!
داداش! نبودی ببینی ننه چه کشید در نبودنت! معشوقههایش، دیسک و صفحهکلاجِ از کار افتادهی اتوبوس بود که بسته بودی به میلهی هالترهایت و با آنها وزنه میزدی!...
ننه، غریبانه، یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور را میگریست و عطر و بوی تو را در وسایل بهجا ماندهات جستجو میکرد...»
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
┗━━━🍂🌻🍃━━━┛
📜 دلنوشتهی برادر #تقی_رستگار_مقدم ؛ آقا محمّد در فراق برادر جاویدالاثرش، برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #چشم_احمد ، صفحات ۴۴ و ۴۵.
#مفقوداݪاثࢪ ⊰⊰⊰❀🦋❀⊱⊱⊱
#جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم
#تقی_رستگار
sapp.ir/yousof_e_moghavemat