#خاطرات_شهید
#حاج_احمد_متوسلیان و غلامرضا از بدو آشنایی در سپاه منطقه ۶ تهران دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ حاج احمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش غلامرضا قربانی مطلق نهاد و حکم فرماندهی سپاه پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ، صادر شد و حاج احمد فرماندهی عملیات سپاه «پاوه» را پذیرفت...
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت ،زمانی که احتیاج به سخنرانی ،مذاکره ،بحث و یا از این قبیل کارها بود ، برادر احمد او را میفرستاد .هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدم ،بلند میخندید و میگفت : من چهره دیپلمات حاج احمد هستم .
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#سالروز_شهادت
#چهاردهم_اردیبهشت_1359
@yousof_e_moghavemat
الهی !
فطرمان را فاطر
ایمانمان را فاخر
و روحمان را طاهر بفرما ...
نزد خداوندِ عرش بادا مقبول
طاعت خیرِ و صیام و قیامتان ...
اردوگاه قلاجه
۲۱ تیرماه سال ۱۳٦۲
نماز #عید_فطر
به امامت حجةالاسلام ذوالنور
#رزمندگان لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#نماز
#دفاع_مقدس
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
شهدا، مرگ را به سخره گرفتهاند
تا ما به حقارت دنیا بخندیم ....
سال ۱۳۶۳ در زمان عمليات بدر ؛
ما جزو رزمندگان گردان حضرترسولﷺ
از لشكر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) بوديم.
بچههای كادر گردان، از جمله شهيدان
امير جوادی و فرمانده گردان، سیدمصطفی
حاج سيدجوادی، آماده عزيمت به منطقه
برای شناسايی شدند. آن ها هنگام اعزام،
سخت همديگر را در آغوش گرفتند. هر دو
جزو بچههای خندهرو، مهربان و صميمی
لشکر بودند. هنگام خداحافظی در اصل
مرگ را به سخره گرفته بودند !!
امير جوادی با خنده گفت:
« سيد اگر شهيد شدی كه میشوی،
ما را در آن دنيا شفاعت كن. »
سيدمصطفی هم به امير همين را گفت
و امير هم خندید تا رد گم كرده باشد!
آن دو نفر خيلی زود به شهادت رسيدند.
راوی: سيدابراهيم موسوی
منبع: کتاب ماندگاران ،۱۳۹۰
حسن شكيبزاده / نشر شاهد
#شهید_امیر_جوادی
#شهید_سیدمصطفی_حاجسیدجوادی
#جنگ_به_روایت_تصویر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
سرداری که حاج احمد در مقابلش زانو زد!
به یاد سردار شهید «غلامرضا قربانی مطلق»
شهید «غلامرضا قربانی مطلق» سال ۱۳۳۲ در تهران دیده به جهان گشود. او از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان» در مقابل جسم در خون تپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری گریست. در فروردین ۱۳۵۸، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعدآباد؛ غلامرضا به سپاه منطقه ۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ احمد متوسلیان و محمد توسلی، و از آن پس تا اعزام به کردستان، در بانه، بوکان و سنندج و سرانجام در پاوه دوشادوش یکدیگر به ستیز با ضد انقلاب پرداختند. در دی ماه ۱۳۵۸ حاج احمد به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» نهاد و حکم فرماندهی سپاه «پاوه» به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید، صادر شد. صبح روز ۱۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ مقابل مقر سپاه پاوه سفیر مرگبار خمپاره ۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه درآورد و در میان غبار و دود ناشی از انفجار، غلامرضا خاموش و غرق در خون، روی خاک دراز کشیده بود، یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد. هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که حاج احمد از ماجرا باخبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سرانجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا اشک ریخت.
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#سالروز_شهادت
#چهاردهم_اردیبهشت_1359
@yousof_e_moghavemat