eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
‏سال هزارو سیصدِ بی‌ کربلا گذشت سالی پر از زیارت اربابم آرزوست ... @yousof_e_moghavemat
14.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | یاد او را هرگز فراموش نمی‌کنم 🔻پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR قاب‌هایی از همراهی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر انقلاب اسلامی را در نماهنگ «یاد او را هرگز فراموش نمی‌کنم» منتشر کرده است... @yousof_e_moghavemat
مستانه‌هایم شروع می‌ شود ؛ آنگاه که تو نگاهم می‌کنی . . . @yousof_e_moghavemat
🚩 «حول و حوش عرفه‌ی سال ۱۳۹۸، آمد . در آن سفر به عینه دیدم؛ حالت عجیبی پیدا کرده بود. پشت سرش ایستاده بودم که برگشت خیلی جدّی به من گفت: ببین! دو نفر اگر من رو ببخشند، من حتماً میشم. پرسیدم: این دو نفر کی هستند؟ گفت: یکی این پورجعفری، یکی هم خانمم. گفتم: پورجعفری مشکلی نیست، حتماً می‌بخشدت؛ خانمت رو میخوای چیکار کنی؟ بعدها به خودم گفتم کاش خانمش را می‌دیدم و می‌گفتم هیچ‌وقت او را نبخشد.» 🏷 به روایت همرزم ایشان، علی مهاجری. 📕 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحه ۱۵۷. @yousof_e_moghavemat
ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند! . . «نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت: . این نامه را در صبح عاشورا می‌نویسم. دیشب معجزه‌ای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطه‌ای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپه‌ای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپه‌ای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.» آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند... پنج شنبه ۶١/٨/۶ سیدجمال بنی هاشمی. منبع: کتاب ص ٣١٠ @yousof_e_moghavemat
  🌺عن الامام الجوادعلیه السلام: 《اعْلَمْ أنَّكَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَیْنِ اللهِ، فَانْظُرْ كَیْفَ تَكُونُ 》 بدان كه تو از چشم خدا پنهان نیستى. پس، بنگر كه چگونه‏ هستی🌺 تحف العقول،۴۵۵ @yousof_e_moghavemat
♾ خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، اونقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ➰ ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد.فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. 〰️ وقتی پاپیچش شدیم گفت:کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. 📚 یادگاران٩، ص ۵. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
ماجرای عجیب تفحص یک شهید در نیمه شعبان آن شب غلامی خاطرهـ تعریف کرد. از اولین روز هایی که آمدهـ بودند شرهانی می گفت:" قرار گاهـ به ما اجازهـ ی تفحص نمی داد. می گفتند: امنیت ندارد. منافقین تو ی منطقه اند، نمی شود. وقتی اصرار ما را دیدند قرار شد یک هفته موقت باشیم اگر شهید پیدا کردیم مجوز بدهند. و ما رسما وسایلمان را بیاوریم و شروع کنیم. از یک طرف خوشحال بودیم که ماندهـ ایم،از طرف دیگر وقت کم و منطقه وسیع و خطرناک،می ترسیدیم نتوانیم شهیدی پیدا کنیم. هر روز از میدان های وسیع مین، سیم خاردار ها و تله های انفجاری می گذشتیم. اما هر روز ناامیدتر می شدیم. مین های منطقه، منافقین، عراقی ها از هیچکدام آنقدر نمی ترسیدیم که از دست خا لی بر گشتن می تر سیدیم. روز آخر ماندنمان، نیمه شعبان بود آن روز رمز حرکتمان " یا مهدی (عج) " بود. عجیب همه پریشان بودند. خورشید هم دست پاچه بود انگار. زود تر از همیشه رفت پشت ارتفاع 175، نزدیک غروب بود و لحظه ی وداع، باید سریع از منطقه می رفتیم. بچه ها از خود بی خود بودندمی گفتند دیدید قابل نبودیم. با نام" مهدی" روز نیمه شعبان کار را شروع کردیم و حالا باید برگردیم. اشک حلقه زدهـ بود توی چشم هایشان. هر کس دنبال چیزی می گشت برای یادگار و تبرک با خودش ببردیکی یک مشت خاک بر می داشت. یکی یک تکه سیم خاردار. من هم رفتم سراغ شقایق وحشی. می خواستم با ریشه درش بیاورم بگذارم توی قوطی کنسرو، وقتی شقایق را آرام جدا کردم از زمین دیدم ریشه ی شقایق روی جمجمه ی شهید سبز شدهـ . روی سجدهـ گاهش با فریاد" یا مهدی (عج) " بچه ها همه جمع شدند. آرام آرام خاک ها را کنار می زدیم دلهرهـ داشتیم کاش هم پلاک داشته باشد هم از لشکر باشد. پلاک که پیدا شد همه سلام دادند بر محمد(ص) و آلش. پلاک را استعلام کردیم روی پا بند نبودیم شهید مهدی منتظر القائم بود از لشکر امام حسین(ع)... @yousof_e_moghavemat
مرخصی چند ساعته ... فاصله فتح‌المبین تا بیت‌ المقدس کمتر از یک ماه بود و نیروهـا خستـه شده بودنـد. از حاج احمـد خواستیـم نیروهـا پیـش از سازمانـدهی مـجـدد بـرای انجـام عملیـات به مرخصی بروند. اصرار کم‌کم نتیجه داد و حاجـی راضی شد تا نیروهـا به مرخصی بروند؛ به‌شرطی که او هم همراه آنان باشد. همه‌ی گردان سوار اتوبوس شدند و حاجی هم همراه‌شان بود. تا اینکه به منطقه‌ٔ گلـف در نزدیکی اهواز رسیدیم. حاجی نیروها را ابتدا به حمام فرستاد و سپس برای هر نفر یک آلاسکا خرید و گفت: مرخصی تمام شد! برمی‌گردیم منطقه. این فرصت چند ساعته تمام مرخصی گردان بود، در فاصله سه ماه وَ دو عملیات بزرگ .... @yousof_e_moghavemat
جبهه فقط جنگ نبود! زندگی جریان داشت به معنای واقعی ... @yousof_e_moghavemat