در اولین کنکور سراسری بعد از پیروزی انقلاب با رتبه ۱۰۶ در رشته برق دانشکده فنی پذیرفته شد.
از اولین افرادی بود که همان ابتدا به هم قطاران حزباللهی در انجمن اسلامی و بعدها در جهاد دانشگاهی پیوست.
وی در قضیه اشغال لانه جاسوسی به وسیلهی دانشجویان پیرو خط امام نقش فعالی داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان مربی تخریب ایفای نقش کرد، درعملیات بیت المقدس فرمانده یک گروه آرپیجی زن بود.
از خدمات ارزندهی دیگر #شهید راهاندازی پادگان آموزشی شهدا بود.
بعد از تشکیل تیپ ویژه شهدا به عنوان فرمانده انتخاب شد که عملیات پاکسازی مناطق مهم و استراتژیک با شدت بیشتری ادامه یافت.
#سردار_شهید_محمدعلی_گنجیزاده
#فرمانده_تیپ_ویژه_شهدای_غرب
@yousof_e_moghavemat
مـردی ڪہ سرش
هوای پـرواز گرفت
سردار بہ جبهه رفت و
" بی سر " برگشـت ...
قبل از شهادتـش
بارها به من گفته بود :
من ڪہ شهیـد شدم ،
مرا باید از روی پا بشناسید
من دوست دارم مثلِ
امام حسین (؏) شهیـد شوم .
✍ به نقل از : همسر شهید
#سردار_بی_سـر
#شهید_یونس_زنگی_آبادی🌷
#فرمانده_تیپ_امام_حسین
#لشڪر41ثـارالله_ڪرمان
#شهادت_ڪربلای5_شلمچه
@yousof_e_moghavemat
💠 #سیره_شهدا 💠
🌸اگر از دست کسی ناراحت هستید
دو رکعت نماز بخونید و بگویید:
خدایا! این بنده تو حواسش نبود
من ازش گذشتم، تو هم بگذر...
شهیدحسن باقری
#دوست_شهید_من
@yousof_e_moghavemat
📷 بهترین عکسی که در عمرم گرفتم!
▫️اواخر بهمن ماه 1366 در منطقه مائووت عراق، یک روز صبح به من (نفر سمت چپ عکس)، شهروز شوریدهدل و مجید غفاریان برای خنثیسازی یک میدان مین به جامانده پشت خط ماموریت دادند. هر کدام از ما سه نفر، یک ردیف مین از نوع قمقمهای را انتخاب کردیم. مشغول خنثیسازی شدیم که ناگهان صدای انفجار در ردیف کناریام بلند شد. سرم را که برگرداندم مجید را روی هوا دیدم!
🔹بلافاصله با احتیاط هر دو بالای سر مجید آمدیم. دیدیم پایش روی مین رفته و استخوان مچ پایش بیرون زده است. سریع درخواست آمبولانس کردیم و در این فاصله چند نفر دیگر از بچهها خود را به ما رساندند. توی جیبم یک دوربین کوچک کتابی داشتم که فیلم 110 میخورد. به یکی از بچهها دادم و توی همان حال و هوا یک عکس بالاسر مجید ـ در حالی که هنوز متوجه درد نشده بود یا شاید هم شده بود و چیزی نمیگفت ـ از ما گرفت.
🔸بعدها مجید میگفت این بهترین عکس تمام عمرم میشود.📷
—(راوی: رزمنده لشکر 27 محمد رسول الله-ص)
@yousof_e_moghavemat
🌷 #دفاع_مقدس 🏴
سردار #شهید_حاج_ابراهیم_همت
آبان ۱۳۶۲
عملیات #والفجر_چهار
جبهه غرب، پنجوین، دشت شیلر
در حال سخنرانی برای نیروها
@yousof_e_moghavemat
زمین خاکی آدمای خاکی ...
رقصِ توپ دو لایه ....
فوتبالِ پشتِ خاکریز ...
تو ساعتایی که خمپارہ کمتر میاومد
و عملیات نبود...
ادعایی نبود ....!
قراردادِ صد میلیاردی نبود...!
دروازہی وطن ، در خطر بود ...
مهاجم هایِ حریف ، نفس به نفس
دروازہبان هایِ ما ، بدون من تو من ؛
بدون داور و خط نگه دار
اومدند تو زمینمون...!!!
فورواردهاشون ،
زهرآگین توپ رو از توپخانه ها
شلیک میکردند...!
حتی مهلت ندادند گرم ڪنیم ...
تکل زدند ...
خطا کردند ...
زخمی کردند ...
حتی جون بازیکنانمون و گرفتند ...
اما داوری نبود !!!
تا آخرین نفس بازی کردند...
سرطلاییها سرهاشون و جا گذاشتند
پا طلاییها پاهاشون و تو میدون مین...
استقلالیها قرمز و خونی شدہ بودند
پرسپولیسیهـا برای استقلال
تا آخر ایستـادند ...
بعد از ۸ سال بازی تموم شد
بازیکنان خسته و خاک آلود ...
بی سر ...
بی دست ...
بی پا ...
بی چشم ...!
تو یه بازیِ نا برابر ...
۳ امتیاز و بازی رو گرفتند
و قهرمان جامِ وطن و غیرت و
فداکاری و عشق شدند ...
بیادِ قهرمانانِ دهه ۶۰ ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#فوتبال
@yousof_e_moghavemat
⭕️ تا انقلاب مهدی
🔹 بچه ی سر به راه و آرامی بود؛ از آنها که آدم خوشش میآید دم پَرشان بشود. نشسته بود توی پایگاه بسیج. رفتم ایستادم مقابلش. تند تند داشت سوالهای فرمِ اعزام به جبهه را پُر میکرد. گفتم: چطوری آقای حسن نیا؟ میخواین فرم رو براتون تحویل بدم؟
🔸 همینطور که تشکر میکرد، برگه را داد دستم. همه ی نوشته هایش یک طرف، آن جملهی آخرش یک طرف. توی فرمِ ثبت نام برای اعزام، جلوی سوال «مدت داوطلبی حضور در جبهه؟» نوشته بود «تا انقلاب مهدی»
📢 شهید محمدرضا حسن نیا به روایت سید جواد صدری زاده
📚 کتاب تاک بی نشان
◾️ #مهدویت_و_شهدا
هفته #دفاع_مقدس گرامی باد
@yousof_e_moghavemat
🔹خاطره ای از عملیات بیت المقدس
درعملیات بیتالمقدس، دو «احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشکر محمد رسولالله(ص) و «احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندهان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشکرمحمد رسول الله(ص) در دژ شمالی خرمشهر با لشکر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند و کارشان به اسیر دادن و اسیر گرفتن هم کشیده شده بود و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت:
— احمَد احمَد احمَد؛ احمِد
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجه نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ تر بیان میکرد، به این ترتیب فرماندهان که صدای او را از بیسیم میشنیدند می زدند زیر خنده😊
@yousof_e_moghavemat
با رفتنت بهانهی یک داستان شدی
حالا که میروی چه قَدَر مهربان شدی
حالا که میروی به چه دل خوش کنم عزیز؟
اینجا بمان که با نفسم توامان شدی
"هرگز نبوده قلبِ من این گونه گرم و سرخ"
زیرا تو در تمامِ صفتها جوان شدی
حالا که میروی به خدا میسپارمت
حالا که میروی به خدا مهربان شدی
#وداع
#اعزام
#عکس_خانوادگی
@yousof_e_moghavemat