#شهید_مهدی_زینالدین
فرمانده لشکر۱۷ علیبن ابیطالب (ع) :
ما باید ویژگی یک منتظر را داشته باشیم
و منتظر« امام زمان (عج) » باشیم.
در زمان غیبت بهکسی منتظر گفته میشود
ڪہ منتظر « شهـادت » باشد...
خدایا شهدا در انتظارند ،
مردم ما در انتظارند
مستضعفین جهان
به تنگ آمدهاند ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
@yousof_e_moghavemat
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
°•{نوجــوان ۱۳ ســــالہ
#شهید_بهنــــام_محمـــدی🍃🌹}•°
🔸بهنام میرفت شناسایی؛ چند بار گفتہ بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش ڪردم» عراقیها هم فڪر نمیڪردند بچہ ۱۳ سالہ برود شناسایی؛ رهایش میڪردند ...
🔸یڪبار رفتہ بود شناسایی؛ عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی بہ او زدند ...
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت #بهنام مانده بود؛ وقتی بر میگشت دستش رو روی سرخی صورتش گرفتہ بود؛
هیچ چیز نمیگفت؛ فقط بہ بچہها اشاره میڪرد ڪه عراقیها ڪجا هستند و بچہها راه میافتادند.
🔸«یڪ بار یڪ اسلحہ بہ غنیمت گرفتہ بود و با همان یڪ اسلحہ هفت عراقی را اسیر ڪرده بود»
@yousof_e_moghavemat
نابغه دفاع مقدس سردار شهید، علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشگر #انصار_الحسین(ع) کسی که خواب از چشم دشمن ربوده بود. بارها از خط مقدم جبهه به #کربلای_معلی رفته بود تا مقتدایش حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را زیارت کند.
عراق او را #عقرب_زرد مینامید و صدام برای سرش #جایزه تعیین کرده بود.
@yousof_e_moghavemat
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 #در_مکتب_حاج_همت 🚩
🌸
#شهید_حاج_ابراهیم_همت : ⚘
اعتقاد به #ولایت ، صراط مستقیم است؛ پس باید تا آخر برویم.
#حاج_ابراهیم_همت
#حاج_همت
#شهید_همت
@yousof_e_moghavemat
#سیره_عملی_شهید
🔶چرا دونوع غذا؟🔶
💠چند نفر را سرزده به خانه
آورد که فرماندار هم بین
آنها بود.
وقتی سفره را انداختند و
حسین، چشمش به غذاها
افتاد،رفت پیش مادرش و
گفت:
مادرچرا امروز دونوع غذا
درست کردی؟
:آخه مادر ...آقای فرماندار
همراهتونه...
:خب باشد.شمامی بایست
هرچیزی که توی خانه بود
درست می کردی.
@yousof_e_moghavemat
📸 تابستان 1360، اتاق بی سیم سپاه مریوان - از راست: (تقی رستگار مقدم، #احمد_متوسلیان، جواد اکبری، محمدحسن ترابیان، رضا چراغی، ناشناس، عباس کریمی)
مراسم ازدواج محمد جواد اکبری
@yousof_e_moghavemat
#سیره_عملی_شهید
🔶داره من رو می کشه!🔶
♦️یک روز قباد شمس الدینی
پیرمرد۶۸ساله ای که درآن سن
و سال همراه ما شنایاد گرفته
بود و بعدها به شهادت رسید،
نزدمن آمد و باچشمانی گریان
گفت:
حاج احمد داره من رومیکشه...
با تعجب پرسیدم:
چرا...؟
همان طور که اشک میریخت
گفت:
همیشه میخواستم بدانم چه
کسی دستشویی ها رو تمیز
می کنه؟یک شب بیدار موندم
وکشیک کشیدم . وقتی صدای
آبُ ازدستشویی شنیدم آهسته
به طرفشون رفتم. چشمم به
حاج احمد افتاد که با جارو و
شیلنگ آب دستشویی ها رو...
سعی کردم جارو وشلنگ را از
دستش بگیرم ولی ...
بامن درشتی کرد که چرابیدار
موندم، بعد هم قول گرفت که
موضوع رو به کسی نگم.
(برگرفته از وصل خوبان)
@yousof_e_moghavemat