🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
✾
↳
📷 آبان ۱۳۶۲، قرارگاه خلوزه۲، قبل از مرحلهی سوم عملیات.
از راست: رسول توکلی (جانشین ستاد لشکر)، ؟؟؟، #حاج_همت ، مجتبی صالحیپور (رانندهی حاجی)، #اکبر_زجاجی (جانشین لشکر). نفر نشسته هم شناسایی نشدند.
■در آن مقطع، #حاج_ابراهیم_همت هر روز به گردانها سرکشی میکرد و میزان آمادگیشان را میسنجید.
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#شهید_اکبر_زجاجی
@yousof_e_moghavemat
🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
- شامگاه دوشنبه ۹ آبان ۱۳۶۲، خلوزه۲، قرارگاه تاکتیکی #لشکر_۲۷ .
از چپ: #حاج_همت ، علی تجلایی، #شهید_اکبر_زجاجی ، #شهید_حاج_احمد_کاظمی و سرهنگ امیربیگی؛ فرمانده ارشد نزاجا در قرارگاه حمزه سیدالشهداء علیهالسلام.
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#شهید_همت
#شهید_حاج_همت
@yousof_e_moghavemat
🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
᯽
ᷦ ⸙
≛≛ غروب روز چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۳۶۲، شرق #پنجوین ، پایین ارتفاعات خلوزه ۲، #محمد_ابراهیم_همت ؛ فرمانده #لشکر_۲۷ و اکبر زجاجی؛ قائممقام لشکر در حال انجام آخرین هماهنگیها.
از چپ: سردار #شهید_اسدالله_پازوکی و سردار #شهید_سید_محمدرضا_دستواره
#شب_عملیات
#حاج_همت
#شهید_همت
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
꧂
꧁
❐ آبان ۱۳۶۲
#مریوان
شرق #پنجوین
دیدگاه یال گنبدی
#محمد_ابراهیم_همت در حال رصد نحوه پیشروی گردانهای خطشکن #لشکر_۲۷
⸙
⎎
#شهید_همت
#حاج_همت
#لشکر۲۷محمدرسولالله_ص
@yousof_e_moghavemat
🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
☆
♡
❒ بعدازظهرِ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۶۲
در پی شدتگرفتن پاتکهای دشمن، فرمانده #لشکر۲۷ رهسپار خط مقدم میشود تا هدایت میدانی رزمندگان را عهدهدار شود.
#شهید_همت
#حاج_همت
@yousof_e_moghavemat
🍁 #عملیات_والفجر_چهار 🔥
❆
↳
آبان ۱۳۶۲
منطقه عملیاتی والفجر۴
•°•☆•°•
🧍♂️ایستاده از چپ: مسعود نیکبخت (مسئول مخابرات لشکر)، #حاج_همت ، #عباس_کریمی (فرمانده تیپ سلمان، #حاج_عباس_ورامینی (رئیس ستاد لشکر) و ناشناس.
🧎♂️ نشسته از چپ: اسدالله توفیقی (راوی لشکر)، سیدمحمدرضا دستواره (فرمانده تیپ ابوذر) و سیدمحمدباقر موسوی.
#شهید_همت
#شهید_دستواره
#شهید_حاج_عباس_کریمی
#شهید_حاج_عباس_ورامینی
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
@yousof_e_moghavemat
🍂 #عملیات_والفجر_چهار 🍁
꧁
꧂
آبان ۱۳۶۲
منطقه عملیاتی والفجر ۴
شرق پنجوین
❆ایستاده از چپ: مجتبی صالحیپور، #شهید_حاج_همت ، ؟ ، رسول توکلی و ؟
❏نشسته از چپ: ؟ و #شهید_محمدحسین_اسماعیلی .
☆
♡
#حاج_همت
#شهید_همت
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
@yousof_e_moghavemat
#فرماندهتون_از_کار_افتاده 😂
ꈹ
〠
⌬ در سفر حج سال ۱۳۶۰، من در بعثه و واحد هلال احمر مشغول خدمت بودم. گاهی که فرصتی پیش میآمد، سری به #حاج_احمد و #حاج_همت میزدم. آنروز، برای دیدن آنها به چادری که در مشعرالحرام داشتند رفتم. #احمد تا مرا دید، گفت: «مجتبی، بیا ببین این پام چی شده؟»😦
انگشت شصت پایش کمی زخم شده بود، امّا شکل خاصی نداشت. گفتم: «یه زخم سطحیه؛ چی شده؟»😌
به جای او، حاجهمت در حالیکه تسبیحی دور انگشتش تاب میداد، گفت:
«این فرماندهٔ شما دیگه از کار افتاده شده! پیرمرد نتونست از کوه بالا بیاد، افتاد و پاش زخمی شد!»🤪
حاجاحمد شاکی شد و گفت: «هیچم اینطور نیست! تقصیر تو بود! گفتم از اون صخره بالا نرو، رفتی؛ منو هم دنبال خودت کشوندی!»😒
حاجهمت پوزخندی زد و با لحن لجدرآری گفت: «حالا لازم نیست جلوی نیروت قیافه بگیری پیرمرد!»😐
آقا! یکی این بگو، یکی آن بگو! آرامآرام بحثشان بالا گرفت که یک مرتبه احمد با کف دست به دیواره چادر کوبید و داد زد:
- داری اشتباه میکنی برادر من!😠
با فریاد او، همهمه درون چادر خوابید و تمام سرها به طرف آن دو برگشت. احمد سرخ شده بود و همت با لبخند و خونسردی کیف میکرد.😁 صدای یکی را شنیدم که گفت:
- باز این دوتا دعواشون شد!😏
ظاهراً بار اولی نبود که به هم میپریدند؛ بعد از چند دقیقه هم همه چیز به حالت عادی برمیگشت و فراموششان میشد!🙂
☆
♡
- به روایت حسین شریعتمداری و مجتبی عسگری، صفحات ۷۲ و ۷۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
ꙮ
ꙮ
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
@yousof_e_moghavemat
#زیر_پرچم_ح.زب.الله 🚩
★
♥︎
🟡 روز ۱۳ تیر به درخواست #حاج_احمد جلسهای گذاشتیم تا او با بچههای سوری و لبنانی خداحافظی کند. برخلاف همیشه که در دفتر خودمان جلسه میگرفتیم، آنروز به یک خانه رفتیم. از کسانی که آنجا بودند کاظم رفیعی، #حاج_همت و آقای ربیعی را خاطرم هست. سران گروه س.ید،عب.اس موسوی، شیخ صبحی الطفیلی و دیگر گروههای لبنانی هم بودند. #حاج_احمد ابتدا برای آنها صحبت کرد؛ از انقلاب و جنگ گفت؛ از عملیاتهایی که در مریوان و جنوب انجام دادیم. تسلط خوبی هم داشت و خوب حرف میزد. میگفت:
- شما فکر میکنید ما با چند نفر نیرو در عملیات الی بیت المقدس پیروز شدیم؟ شما باید وحدت داشته باشید. فقط در این صورت است که مردم با شما خواهند بود. اگر اختلاف نداشته باشید، مردم همراهتان هستند. اگر موفق شدید که هیچ، اگر هم نشدید تکلیف خود را انجام دادهاید.
در همین جلسه بود که #حاج_احمد پیشنهاد داد همه آن گروهها تحت یک پرچم به نام ح.زب.الله جمع شوند؛ از همین رو بنده مدعی هستم به نوعی بنیانگذار ح.زب.الله فعلی، #حاجاحمد_متوسلیان است.
🌼
👤
○ به روایت منصور کوچک محسنی؛ جانشین قوای محمدرسولالله(ص) در لبنان- صفحه ۱۱۱ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
•°•
°•°
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#شهدای_والفجر_چهار 🚩
🍁
🍂
۲۸ آبان ۱۳۶۲
#عملیات_والفجر_چهار
سالروز شهادت سردار ارزشمند و گرانقدر سپاه اسلام
رئیس توانمند، مدیر و مدبّر ستاد #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#شهید_حاج_عباس_محمد_ورامینی ⚘
☆
♡
ولادت: ۵ بهمن ۱۳۳۳ - پاچنار تهران
رشد و پرورش در یک خانوادهی مذهبی
وارد دبستان اسلامی جعفری در سال ۱۳۴۰
اخذ دیپلم رشته ریاضی و شاگرد ممتاز.
کار در تعطیلات تابستانی از جمله: بستنیفروشی و پارچه فروشی در دوران دبیرستان
اعزام به خدمت سربازی در پادگان ۰۱ ارتش پس از قبولنشدن در کنکور
حضور فعال در مجالس روضه و هیئتهای عزاداری و علمداری هیئات. (معروف به عباسِ علمدار.)
فعالیتهای سیاسی و ضد حکومتی علیه رژیم طاغوت از سال ۱۳۵۶
قبول شدن در کنکور سال ۱۳۵۶ در رشته مددکاری اجتماعی.
شهادت پدربزرگش در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷
محافظت و مراقبت از جایگاه سخنرانی حضرت امام (ره) در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
همکاری در تصرف مرکز رادیو در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شهادت پسرداییاش.
تسریع در عضویت کمیته انقلاب اسلامی پاچنار و آموزش اسلحه و تاکتیکهای ساده نظامی در سال ۱۳۵۸
مدیریت داوطلبانهی پرورشگاه بچههای بیسرپرست در میدان قزوین
عزیمت داوطلبانه به محرومترین منطقه کشور؛ شهر مرزی خاش در سیستان و بلوچستان در تابستان ۱۳۵۸
معاون عملیات، حفاظت فیزیکی و مسئول آموزش لانهی جاسوسی در آبان ۱۳۵۸ به خاطر لیاقت، تدبیر، اخلاق و منش نظامی
کمک فراوان و بسیار موثر در برنامهریزی و تجهیز نظامی لانهی جاسوسی.
ازدواج در سال ۱۳۵۹ و قرائت خطبه عقد توسط امام خمینی رحمتاللهعلیه
عزیمت به ستاد عملیات جنوب تنها ده روز پس از آغاز جنگ
عضویت در مجموعه سپ.اه پاس.داران در سال ۱۳۵۹
عزیمت مجدد به جبههی آبادان در اسفند سال ۱۳۵۹
به دنیا آمدن اولین فرزند؛ آقا میثم در اردیبهشت ۱۳۶۰
همکاری در شناسایی خانههای تیمی منافقین در زمستان ۱۳۶۰معاونت آموزش بسیج منطقه ۱۰ تهران
پیوستن به تیپ۲۷محمدرسولالله(ص) در اسفند۱۳۶۰
فرماندهی گروهان یکم از #گردان_حبیب #لشکر۲۷ در عملیات فتحالمبین
معاون #گردان_مقداد در عملیات الی.بیت.المقدس و مجروحیت از ناحیه دست، سر و صورت
ریاست ستاد سپ.اه ۱۱ قدر در پاییز ۱۳۶۱ توسط #همت
ریاست ستاد لشکر۲۷محمدرسولالله(ص) در فروردین سال ۱۳۶۲ توسط #حاج_همت
#شهادت : بامداد ۲۹ آبان ۱۳۶۲ - عملیات #والفجر۴ - ارتفاعات کانیمانگا روی سنگر دیدهبانی توپخانه لشکر.
☆
♡
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهید_حاج_عباس_ورامینی
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#شهید_ورامینی
@yousof_e_moghavemat
#تمنای_شهادت 🚩
♡
☆
روز آخر، مرخصی ۲۴ ساعته از #حاج_همت گرفت. با خانوادهاش خداحافظی کرد و زودتر از موعد هم برگشت. هربار که از #حاج_همت درخواست رفتن به خط را میکرد، حاجی مسئولیتهایش را پیش میکشید و اجازه نمیداد از قرارگاه فرماندهی، قدمی جلوتر بگذارد.
.
.
.
...اما روز ۲۸ آبان ۱۳۶۲ با همهی روزها فرق داشت.
عباس شده بود یک تکّه خواهش و تمنا.
به #حاج_همت گفت: «بهم الهام شده؛ باید بروم...»
قسمش داد. اشک ریخت.
حاجی او را در آغوش گرفت و با هم گریه کردند.
#حاج_همت به خوبی میدانست معنای این گریهها چیست، لذا دربرابر تمنایش تسلیم شد و #حاج_عباس_ورامینی همانشب به آرزویش رسید و #شهید شد.
☆
♡
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#شهدای_والفجر_چهار
#شهید_ورامینی
#شهید_حاج_عباس_ورامینی
@yousof_e_moghavemat
#فرماندهتون_از_کار_افتاده 😂
ꈹ
〠
⌬ در سفر حج سال ۱۳۶۰، من در بعثه و واحد هلال احمر مشغول خدمت بودم. گاهی که فرصتی پیش میآمد، سری به #حاج_احمد و #حاج_همت میزدم. آنروز، برای دیدن آنها به چادری که در مشعرالحرام داشتند رفتم. #احمد تا مرا دید، گفت: «مجتبی، بیا ببین این پام چی شده؟»😦
انگشت شصت پایش کمی زخم شده بود، امّا شکل خاصی نداشت. گفتم: «یه زخم سطحیه؛ چی شده؟»😌
به جای او، حاجهمت در حالیکه تسبیحی دور انگشتش تاب میداد، گفت:
«این فرماندهٔ شما دیگه از کار افتاده شده! پیرمرد نتونست از کوه بالا بیاد، افتاد و پاش زخمی شد!»🤪
حاجاحمد شاکی شد و گفت: «هیچم اینطور نیست! تقصیر تو بود! گفتم از اون صخره بالا نرو، رفتی؛ منو هم دنبال خودت کشوندی!»😒
حاجهمت پوزخندی زد و با لحن لجدرآری گفت: «حالا لازم نیست جلوی نیروت قیافه بگیری پیرمرد!»😐
آقا! یکی این بگو، یکی آن بگو! آرامآرام بحثشان بالا گرفت که یک مرتبه احمد با کف دست به دیواره چادر کوبید و داد زد:
- داری اشتباه میکنی برادر من!😠
با فریاد او، همهمه درون چادر خوابید و تمام سرها به طرف آن دو برگشت. احمد سرخ شده بود و همت با لبخند و خونسردی کیف میکرد.😁 صدای یکی را شنیدم که گفت:
- باز این دوتا دعواشون شد!😏
ظاهراً بار اولی نبود که به هم میپریدند؛ بعد از چند دقیقه هم همه چیز به حالت عادی برمیگشت و فراموششان میشد!🙂
☆
♡
- به روایت حسین شریعتمداری و مجتبی عسگری، صفحات ۷۲ و ۷۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
ꙮ
ꙮ
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat